تبیین با نور قرآن جلد اول برو به برنامه

عکس کتاب

10. غیرت دینی 1

انگیزه و عامل ورود انسان به هر جهادی، غیرت دینی است. آغاز حرکت انقلاب و تداوم آن در سایر دوران ها از جمله دوران دفاع مقدس، ناشی از غیرت دینی مردم ما نسبت به مقدسات بوده است.

همان طور که رزمندگان و شهدای ما با یک فرمان امام رحمه الله علیه در جبهه‌های جهاد حاضر شدند و جان خود را فدا کردند، امروز نیز در جهاد تبیین همان غیرت دینی عامل خیزش جوانان و آحاد مردم برای مقابله با اهداف دشمن است. دشمنی که قصد دارد در فضای باورها و افکار اهداف شوم خود را پیش ببرد. انسان‌های غیور، رزمندگان این جهاد تبیین خواهند بود.

غیرت یعنی نفی غیر. نفی غیر خدا، نفی غیر ولی خدا؛ بعد تازه جالب این جاست که نفی غیر خدا، راه رسیدن به خداست. یکی از آیاتی که غیرت دینی را برای ما شرح و بسط می‌دهد این آیه کریمه هست؛ خداوند متعال می‌فرماید:

( وَ الَّذينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى‏ فَبَشِّرْ عِبادِ ) 2

و كسانى كه از عبادت طاغوت پرهيز كردند و به سوى خداوند بازگشتند، بشارت از آن آنهاست؛ پس بندگان مرا بشارت ده!

اول اجتناب از طاغوت، عالی ترین نوع غیرت دینی است. نفی غیر ولی خدا، نفی حاکمیت غیر ولی خدا. چون اجتناب از عبودیت طاغوت یعنی اجتناب از حاکمیت و اطاعت از طاغوت. 3 عبودیت اینجا به معنای سجده و رکوع و تقدیس طاغوت نیست. اگر این نفی عبادت طاغوت محقق شد، حالا نوبت می‌رسد به بازگشت به سمت خدا. راه بازگشت به سمت خدا، کجاست؟راه بازگشت به خدا؛ از مسیر نفی طاغوت می‌گذارد. بعضی ها حالا می‌خواهند راه را دور بزنند، از بی راهه به خدا برسند؛ کسی که غیرت دینی ندارد، نه خداشناس است نه ولی شناس.

منبع

1. این فصل از کتاب «زیبایی ها و زشتی های کربلا» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است

2. زمر،17.

3. «مَنْ أَطَاعَ جَبَّاراً فَقَدْ عَبَدَهُ»(تاویل الایات، ص502)

9. مردم‌داری 1

اساس و مبنای جمهوری اسلامی ایران بر پایه مردم سالاری دینی است. یعنی اتکای واقعی جمهوری اسلامی به حمایت و همراهی مردم به آن وابسته است. اساسا اهداف بزرگ اجتماعی، بدون مشارکت مردم، بدون نقش آفرینی مردم ممکن نیست. ما می‌خواهیم برویم جهان را نجات بدهیم، آیا بدون نقش آفرینی مردم این هدف بزرگ ممکن است؟

دشمنان انقلاب نیز امروز به دنبال فاصله انداختن بین مردم و نظام اسلامی آن ها هستند. در چنین فضایی، علاوه بر ضرورت خوش اخلاقی که در بخش‌های دیگر گفته شد، ضروری است به اهمیت مردم داری و محبت به توده و آحاد مردم توجه داشت. همه افراد جامعه، در هر بخشی که مشغول به کار بوده و در ارتباط با مردم هستند باید ضرورت خدمت به مردم را درک کرده و آن ها را ولی نعمت خود بدانند. باور به اینکه محبت به مردم محبت به خداست، برای همه ما ضروری است.

در ادبیات حضرت امام رحمه الله علیه مردم محورند، چون این مردم هستند که باید این بار بزرگ را کمک کنند تا برداشته شود. انقلاب جهانی پیغمبر صلی الله علیه و اله با مدل مردم داری محقق شد. خدا به پیغمبرش می‌فرماید:

( وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ ) 2

و بال و پر خود را برای مؤمنانی که از تو پیروی می‌کنند بگستر!

بخشی از مردم داری، خدمت رسانی به خلق است.

در قرآن، داستان‌های فراوانی دربارۀ خدمت‌رسانی به مردم مطرح شده است که البته الگوی خدمت‌رسانی به مردم، حضرت موسی علیه السلام معرفی می‌شوند:

حضرت موسی علیه السلام در دفاع از مظلوم و نجات جان او، مجبور به کشتن مأمور ستمگر حکومت فرعون می‌شود و فرار می‌کند و تحت تعقیب قرار می‌گیرد. خود را به مَدین می‌رساند و کنار یک چاه در مَدین زیر سایه‌ای می‌نشیند. از طرفی، گرسنه و از طرف دیگر، تحت تعقیب فرعونیان است. در همان لحظه می‌بیند که دو دختر با گوسفندانشان در گوشه‌ای ایستاده‌اند. موسی علیه السلام از آن‌ها می‌پرسد که چرا آنجا ایستاده‌اند؟ دختران به حضرت موسی جواب می‌دهند که منتظرند مردان نامحرم از کنار چاه کنار بروند تا آن‌ها بتوانند به گوسفندانشان آب بدهند. اینجا حضرت موسی با آن وضعیت گرسنگی به‌واسطۀ فرار از دست مأموران فرعون، بی‌اعتنا به آنان نمی‌گذرد؛ بلکه گوسفندان آن دختران را می‌گیرد و به آن‌ها آب می‌دهد. بعد آن‌ها را به دختران تحویل می‌دهد و خودش می‌آید و زیر سایه می‌نشیند. حضرت موسی دستانش را به طرف آسمان بلند می‌کند و می‌گوید: «خدایا من به هر خیری که تو برسانی محتاج و فقیرم. چیزی به من برسان.» در روایت آمده است که منظور حضرت موسی فقط نان و غذا بوده است؛ اما خدا همه چیز به او داد: شغل، زن، فرزند و... .

حضرت موسی علیه السلام با آن وضعیت خطرناک و در حال گرسنگی، به مردم خدمت کرد. یکی از دلایل اینکه خدا چنین افرادی را به پیامبری مبعوث می‌کند، خدمت‌رسانی آنان به مردم است. این ویژگی همۀ پیامبران بوده است که به محرومان و مستضعفان خدمت می‌کردند. اسحاق‌بن‌عمار می‌گوید امام‌صادق علیه السلام فرمودند:

ای اسحاق! هرکه این خانه (کعبه) را یک‌بار طواف کند، خداوند برای او هزار حسنه می‌نویسد و هزار سیئه از او محو می‌کند و هزار درجه او را بالا می‌برد و هزار درخت برای او در بهشت می‌کارد و ثواب آزادکردن هزار بنده را برایش می‌نویسد تا به ملتزم می‌رسد، هشت درِ بهشت را برای او می‌گشاید و سپس به او می‌فرماید: «از هر کدام از آن‌ها که خواستی وارد شو.»

گفتم: «فدایت شوم. همۀ این‌ها برای کسی است که طواف می‌کند؟»

فرمود: «نَعَمْ أَ فَلَا أُخْبِرُکَ بِمَا هُوَ أَفْضَلُ مِنْ هَذَا؟» (بله، آیا به تو خبر ندهم از چیزی که از این هم بافضیلت‌تر است؟»

عرض کردم: «آری.»

فرمود: «مَنْ قَضَی لِأَخِیهِ الْمُؤْمِنِ حَاجَةً کَتَبَ اللَّهُ لَهُ طَوَافاً وَ طَوَافاً حَتَّی بَلَغَ عَشَرَةَ» (هرکس حاجتی برای برادر مؤمنش برآورده کند، خداوند برای او [ثواب] طوافی و طوافی و طوافی و... می‌نویسد.) [حضرت همین‌طور شمرد] تا به ده طواف رسید. 3

کسی منکر اهمیت خدمت‌رسانی به مردم نیست؛ اما بعضی خدمات نیز درست نیست. برای مثال، اگر کسانی هزینۀ حج واجب خود را صرف بیمارستان‌سازی یا مدرسه‌سازی کنند، خدمت به مردم محسوب نمی‌شود. این افراد اگر بمیرند و به حج واجب نرفته باشند، مسلمان از دنیا نرفته‌اند؛ زیرا حج بر آنان واجب بوده است و نرفته‌اند. اما اگر کسی قبلاً حج تمتع رفته است، ضرورتی ندارد دوباره برود و می‌تواند هزینۀ حج را صرف خدمت‌رسانی به مردم کند. اگر حج تمتع بر کسی واجب شده است، باید برود؛ ولی اگر حج واجب را رفته و رفتن به حج برای او مستحب است، باید اولویت‌بندی کند و بهتر است به محرومان و مستضعفان خدمت کند. خدمت به محرومان و مستضعفان نیز مصادیق و روش‌های بسیاری دارد. در بیان حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه السلام آمده است:

«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً فِی الْأَرْضِ یَسْعَوْنَ فِی حَوَائِجِ النَّاسِ، هُمُ الآْمِنُونَ یَوْمَ الْقِیَامَة» 4

(برای خداوند در روی زمین، بندگانی است که در راهِ رفعِ حاجت‌های مردم تلاش می‌کنند. آنان در روز قیامت، ایمن‌اند.)

شهدای والامقام کشور ما نمونه‌های شاخص خدمت به مردم و محرومان بودند. دغدغۀ شهدا، علما، بزرگان و عرفا همه در وادی خدمت به مردم و محرومان همیشه بوده و است. در جبهه نمونه‌های بسیاری از خدمت‌رسانی رزمندگان و حتی فرماندهان به‌عنوان الگوی نسل امروز وجود دارد:

توی تدارکات لشکر، یکی‌دو شب می‌دیدم ظرف‌های شام را یکی شسته است. نمی‌دانستیم کار کیست. یک شب، مچش را گرفتیم. آقا مهدی بود. گفت: «من روزها نمی‌رسم کمکتون کنم؛ ولی ظرف‌های شب با من.» 5

از نحوۀ خدمت‌رسانی شهید مهدی باکری در زمانی که شهردار ارومیه بود، نقل کرده‌اند:

باران خیلی تند می‌آمد. به من گفت: «من می‌رم بیرون.» گفتم: «توی این هوا کجا می‌خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم. بالاخره گفت: «می‌خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا.» با لندرور شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی‌های فرودگاه یک حلبی‌آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه‌پس‌کوچه‌هایش پر از آب و گل بود و آبِ وسط کوچه صاف می‌رفت توی یکی از خانه‌ها. درِ خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما را که دید، شروع کرد به بدوبیراه‌گفتن به شهردار. می‌گفت: «آخه این چه شهرداریه که ما داریم؟ نمیاد یه سری بهمون بزنه، ببینه چی می‌کشیم!» آقا مهدی بهش گفت: «خیلی خب پدرجان. اشکال نداره. شما یه بیل به ما بده، درستش می‌کنیم؟» پیرمرد گفت: «برید بابا شماهام! بیلم کجا بود؟!» از یکی از همسایه‌ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی‌های اذان صبح توی کوچه، راه آب می‌کندیم. 6

همسر شهید حسن طهرانی‌مقدم تعریف می‌کند:

توی بخشیدن، به کم راضی نمی‌شد. حاجی نمایندگیِ مجاز حاتم طائی توی قرن بیست‌ویکم بود. شب‌ها که خسته و دیر به خانه برمی‌گشت، همیشه یکی‌دو تا مشتری جلوی خانه‌اش ایستاده بود برای گفتن مشکلات و گرفتن کمک. آن‌ها را که می‌توانست، خودش می‌داد و آن‌ها که از توانش خارج بودند، معرفی می‌شدند به افراد خیّر دیگر. کسی دست‌خالی از درِ خانه‌اش برنمی‌گشت؛ حتی اگر کسی نمی‌آمد و چیزی نمی‌گفت هم، حاجی سرش درد می‌کرد برای کمک 7.

یکی از دوستان ایشان می‌گوید هر موقع با شهید طهرانی‌مقدم بودم و مستضعفی از ایشان درخواست کمکی داشت کم نمی‌بخشید:

دست خودش نبود انگار. توی بخشیدن هم به کم راضی نمی‌شد. حتی اگر آن پنجاه هزارتومان تنها موجودی کیفش بود، بازهم یک لحظه برای دادنش مردد نمی‌شد. 8

کتاب _فریاد در تاکستان_ کتابی است که خاطرات دکتر مرتضی شیخ در آن آمده است. خوب است در دانشگاه‌ها به‌خصوص در دانشگاه‌های پزشکی، یک واحد درسی به این‌گونه کتاب‌ها اختصاص داده شود. در بخشی از این کتاب آمده است:

ساعت یک نیمه‌شب بود. همراه دکتر رفتیم برای ویزیت یک مریض. توی کوچه‌پس‌کوچه‌های پایین‌شهر به یک خانه رسیدیم که درِ چوبی کوچکی داشت. پدرم تا کمر خم شد تا توانست وارد خانه شود. من اما هنوز کوچک بودم و راحت‌تر وارد شدم. یک پیرزن نحیف و فرتوت زیرِ کُرسی دراز کشیده بود و ناله می‌کرد. همراهش هم یک زن میان‌سال بود که سرووضع مناسبی نداشت. پدر، پیرزن را معاینه کرد، خیلی دقیق و باحوصله. زیر لب گفت: «خدا را شکر» و رو به همراه مریض هم گفت: «با اجازۀ شما.» راه افتادیم طرف در. پدرم خیلی آرام یک‌مشت سکه گذاشت گوشۀ سینی مسی بزرگی که روی کرسی بود و از اتاق خارج شد. همراه مریض آمد توی حیاط دنبال ما و گفت: «ببخشید آقای دکتر، حال مریض ما خوب می‌شود؟ نسخه‌اش چی؟ نسخه نمی‌دهید؟‌» دکتر لبخندی زد و گفت: «به‌لطف خدا، مریض شما هیچ مشکلی ندارد. فقط دچار ضعف عمومی شده است. آن پول‌هایی که جسارت کردم و گذاشتم توی سینی را ببرید برای مریض، میوه‌های خوب بخرید و خوب بشویید و بدهید بخورد. ان‌شاءالله خوب می‌شود.» همراه مریض سرش را انداخت پایین و گفت: «خدا عمرتان بدهد دکتر! انگار درد ما را خیلی زود فهمیدید.» دکتر خودش پول که نگرفت، پول میوه‌ها را هم داد...! 9

چه ایرادی دارد که پزشکان از انسانی که مشکل مالی دارد، پولی برای درمان نگیرند و حتی پولی هم به بیمار بدهند؟ مگر بزرگان پزشکی ما چنین نکردند؟ دکتر شیخ نه‌تنها از بیمار پول نگرفت، بلکه به او کمک هم کرد.

در داستان دیگری دختر مرحوم دکتر شیخ تعریف می‌کند:

روزی متوجه شدم پدر مشغول شستن و ضدعفونی‌کردن انبوه سر نوشابه‌های فلزی است. با تعجب گفتم: «پدر، بازی‌تان گرفته است؟ چرا سر نوشابه‌ها را می‌شویید؟» و پدر جوابی داد که اشکم را درآورد. او گفت: «دخترم، مردمی که مراجعه می‌کنند، باید از سر نوشابه‌های تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند. این سر نوشابه‌های تمیز را آخر شب در اطراف مطب می‌ریزم تا مردمی که مراجعه می‌کنند، از این‌ها که تمیز است استفاده کنند. آخر بعضی‌ها خجالت می‌کشند که چیزی داخل صندوق مطب نیندازند. 10

ایشان نه مرجع تقلید بودند و نه روحانی و نه انسان عجیب؛ بلکه پزشکی بودند که به وظیفۀ خودشان خوب عمل می‌کردند. نام ماندگار برای افرادی مانند دکتر شیخ و دکتر قریب است. در جریان زلزلۀ بم نیز پزشکان دلسوز بسیاری به آنجا رفتند و واقعاً جهاد کردند. پزشک‌هایی هستند که به کشورهای آفریقایی می‌روند و در آن فقر عجیب مردم، به آنان خدمت می‌کنند. همۀ این کار‌ها جهاد اجتماعی محسوب می‌شوند. هرکس در هر شغل و منصبی می‌تواند با خدمت به مردم، این اصل اجتماعی را برقرار نگه دارد. فراموش نکنیم در تمام جهادها علما همیشه پیشگام بوده‌اند.

از قول حاج ملا محمدصالح برغانی نقل شده است که می‌فرمود پدرم گفت:

در خواب دیدم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله نشسته‌اند و علما نیز در محضر حضرت نشسته‌اند و مقدم بر همه، ابن‌فهد حلّی جای دارد. تعجب کردم که این همه علما با آن مقامات و شهرت، چگونه است که همه در مقامی پایین‌تر از ابن‌فهد جای دارند، با اینکه ابن‌فهد را در میان علما چندان شهرتی نیست! ازاین‌رو راز موضوع را از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله پرسیدم. ایشان فرمودند: «علت این است که دیگر علما هنگامی که فقیر به آنان مراجعه می‌کند، اگر از مال فقرا نزد ایشان بود، به او می‌دادند؛ وگرنه جواب می‌کردند. اما ابن‌فهد هرگز فقیران را از نزد خود، محروم بازنمی‌گردانید.» 11

امام‌حسن‌عسکری علیه السلام می‌فرمایند:

«خَصْلَتَانِ لَیْسَ فَوْقَهُمَا شَیْ‏ءٌ الْإِیمَانُ بِاللَّهِ وَ نَفْعُ الْإِخْوَان» 12

(دو خصلت است که بالادست ندارند: ایمان به خدا و نفع‌رساندن به برادران.)

شاید بتوان گفت تمام دین در این دو جمله جمع شده است: خدامحوری و انسان‌دوستی. خدمت به مردم از اصولی است که باید بین افراد جامعه ترویج پیدا کند.

یکی از فرماندهان سابق نیروی انتظامی می‌گوید:

روزی خدمت آیت‌الله‌العظمی فاضل لنکرانی شرفیاب شدم. ایشان فرمودند: «من پنجاه سال است دارم اسلام می‌خوانم. بگذار خلاصه‌اش را برایت بگویم: واجباتت را انجام بده، به‌جای مستحبات تا می‌توانی کار مردم را انجام بده.» بعد هم گفتند: «اگر در قیامت کسی از شما سؤال کرد، بگو فاضل گفته بود.» 13

شهید مظلوم دکتر بهشتی دربارۀ مردمی بودن حاج‌شیخ ابراهیم نجف‌آبادی می‌گوید:

خدایش رحمت کند آقای حاج‌شیخ ابراهیم را. ایشان از فضلای برخاسته از قم بود، عالمی ارزنده و خدوم و مردمی که این مدرسۀ علمیّۀ فعلی نجف‌آباد را ایشان ساخته و برای اینکه با هزینۀ کمتر ساخته بشود، سنگ‌ها و آجرها را می‌آوردند سر خیابان می‌ریختند و قبل و بعد نماز خود ایشان با مردم این‌ها را پای کار می‌آوردند.

از ویژگی‌های ایشان مردمی بودنش بود. دوستان نجف‌آباد برای من نقل می‌کردند که حاج‌شیخ همیشه در خدمت به مردم آماده بود. گاهی اتفاق می‌افتاد که زن و شوهری نصفه‌شب دعوایشان می‌شد. همۀ آن‌ها که در منزل هستند حریف نمی‌شوند که دعوا را بخوابانند، بالأخره یک نفر در ساعت دو بعد از نیمه‌شب می‌آید در منزل حاج‌شیخ را می‌زند و ایشان را بیدار می‌کند و صدا می‌زند: «آهای حاج‌شیخ! خانۀ کربلایی علی دعواست، بین زن و شوهر. برویم این‌ها را آشتی بدهید.»

ایشان نمی‌گفت صبح، [بلکه] می‌گفت برویم. لباسش را می‌پوشید. می‌آمد وارد خانه می‌شد. با رویی گشاده و خندان می‌گفت: «فعلاً چای را درست کنید ببینم.» می‌نشست پای سماور. یک چای خودش می‌خورد یک چای به آن‌ها می‌داد. زن و شوهر را باهم آشتی می‌داد، دعوا را تمام می‌کرد و بلند می‌شد می‌رفت خانه.

اگر روحانی در متن جامعه زندگی می‌کند و با وجدان جامعه رابطه برقرار می‌کند، برای این است که به‌راستی با مردم زیست می‌کند. 14

در بین جهادگرانِ تبیین هر که مردمی‌تر است موفق‌تر است، و در بین حکومت ها نیز هر حکومتی که مردمی‌تر مستحکم‌تر.

منبع

1. این فصل از کتاب «منظومه جهاد» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است

2. شعرا،215.

3. محمد بن حسن (شیخ حرعاملی)، وسائل الشیعه، ج13، ص 304.

4. همان، ج‏ 16، ص 366.

5. _یادگاران_، کتاب شهید زین‌الدین، ص۴۴.

6. طه فروتن، _یادگاران_، کتاب شهید مهدی باکری، ص۱۵.

7. فائضه غفاری حدادی، مردی با آرزوهای دور برد، ص 65.

8. . همان، ص 65.

9. فریاد در تاکستان، محمد خسروی، ص 79.

10. همان، ص34 (با اندکی تصرف).

11. اکبر دهقان، هزار و یک نکته اخلاقی از دانشمندان، ص 316.

12. تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام ابن شعبه حرانى، حسن بن على‏ ، ص ۴۸۹.

13. سایت حضرت آیت‌الله فاضل لنکرانی رحمه الله علیه به نقل از محمدباقر قالیباف، فرمانده سابق نیروی انتظامی 1/4/86. [http://www.lankarani.com/far/news/show_news.php?&id_news=31)

14. _سیمای فرزانگان_، ص368.

5. ایثار و شهادت‌طلبی1

از جمله مهمترین لوازم جهاد تبیین داشتن روحیه ایثار و فداکاری، و در بالاتری حد آن شهادت‌طلبی است. چرا که این جهاد به دنبال نجات افراد از دام دشمن و انحرافات اوست. این امر مهم احتیاج به از خودگذشتگی و آمادگی برای بذل جان دارد.

یکی از امتحانات امیرالمؤمنین علیه السلام ، قرارگرفتن در بستر پیغمبر صلی الله علیه و اله در شب هجرت از مکه به مدینه بوده است. این لحظه امیرالمؤمنین علیه السلام و پیغمبر صلی الله علیه و اله در روایات ما تشبیه شده به جریان ذبح حضرت اسماعیل علیه السلام ، توسط حضرت ابراهیم علیه السلام ، آن شب، شب با عظمتی بود. در آسمان غوغایی بود. خداوند متعال به دو ملک مقرب خودش که با هم اتفاقاً برادر هم بودند، فرمودند: «آیا حاضرید شما برای هم جان بدهید؟» این دو ملک تأملی کردند و چیزی نگفتند. خدا فرمود: «بروید زمین؛ ببینید علی بن ابی‌طالب علیه السلام چگونه برای برادرش جان می‌دهد؟»2

بعد این آیه نازل شد؛ یک فضیلت برجسته از امیرالمؤمنین علیه السلام ، فرمود:

( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه )

و از مردم کسی است که برای کسب خشنودی خدا، جان خود را می‏فروشد.3

مسئله ایثار جان امیرالمؤمنین علیه السلام است برای رضایت خدا؛ خدا به این ایثار امیرالمؤمنین علیه السلام مباهات می‌کند؛ این ایثار آن‌قدر باعظمت است که تا قیامت خدا برای این ایثار، یک سند زده است در قرآن کریم، همه باید خبردار شوند که این آقا، آن شب چه غوغایی کرد.

بعد خدا دست برنمی‌دارد از عشق‌بازی با امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید:

( وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد )

خداوند نسبت به بندگان مهربان است.4

ایثار به معنای ازدست‌دادن نیست، بلکه به‌دست‌آوردن است. من می‌خرم! با خدا معامله می‌کنی، و کسی که با خدا معامله کرد؛ به دست می‌آورد، نه اینکه از دست می‌دهد.

منبع

1. این فصل از کتاب «زیبایی ها و زشتی های کربلا» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است

2. «من در میان شما پیمان برادرى ایجاد کردم و عمر یکى را طولانى تر از دیگرى قرار دادم، کدام یک از شما دو نفر، زندگى دیگرى را بر خود مقدم مى شمرید (و عمر طولانى را براى دیگرى مى خواهید) هر یک از آن دو، حیات خویش را برگزیدند، در این هنگام خداوند به آنها وحى فرستاد چرا شما همانند على بن ابیطالب نبودید من میان او و محمد برادرى بر قرار ساختم و او در بستر پیامبر خوابید و جان او را بر جان خویش مقدم شمرد، به زمین فرود آیید، و او را از دشمنانش حفظ کنید، آنها هر دو فرود آمدند جبرئیل بالاى سرش و میکائیل پایین پایش بود و جبرئیل صدا مى زد: آفرین آفرین! چه کسى همانند تو است اى على؟! خداوند متعال با تو نزد فرشتگان مباهات کرد»(این حدیث ثعلبى را با همین تفصیل، غزالى در احیاءالعلوم جلد 3 صفحه 238 و گنجى در کفایة الطالب صفحه 114 و الصفوری در نزهة المجالس جلد 2 صفحه 209 و ابن صباغ مالکى در الفصول المهمه صفحه 33 و سبط بن جوزى حنفى در تذکره الخواص صفحه 21 و شبلنجى در نورالابصار صفحه 82 و ...نقل کرده اند.( الغدیر، ج 2، ص 48))

3. بقره،207.

4. همان.

4. بصیرت1

پیمودن هر مسیری نیاز به آگاهی و اطلاع کامل از مسیر و حواشی آن دارد. تا در حین پیمودن مسیر از جاده خارج نشود و در تاریکی قرار نگیرد.

پیمودن جاده تبیین نیز نیازمند راهنمایی به نام بصیرت است. بصیرت به انسان کمک می‌کند که در هر لحظه ضرورت را تشخیص دهد و به وظیفه خود آگاهی یابد.

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

( قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ ) 2

به راستى رهنمودهايى از جانب پروردگارتان براى شما آمده است.

ماه رمضان ماه قرآن است و قرآن در یک فرآیند پیچیده به ما قدرت و توان فهم عمیق مسائل را می‌دهد که نامش می‌شود بصیرت. چقدر زیبا است که انسان با این نگاه قرآن بخواند، می‌خواهم بصیر شوم. بعد فرمود این بصیرت یافتن به نفع شماست و هرکسی بخواهد کور بماند منِ خدا کاری برایش نمی‌توانم انجام دهم.

منبع

1. این فصل از کتاب «زیبایی ها و زشتی های کربلا» و «منظومه جهاد» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است

2. انعام، 104.

3. مجاهدت و استقامت1

جهاد همواره با سختی و مشقت همراه هست. از طرفی نفس انسان به دنبال راحتی و رفاه هست. لذا با دستورات و وظایف سخت با اکراه برخورد می‌کند و دوست دارد از زیر بار آن شانه خالی کند.

در طول تاریخ نیز هر زمان که در شیپور جهاد دمیده شده است، افراد زیادی شانه خالی کرده اند و تنها کسانی در عرصه باقی مانده اند که اهل مجاهده و استقامت بودند. جهاد تبیین نیز هم به مجاهدت و تلاش بسیار احتیاج دارد؛ از مطالعه و تفکر زیاد و طاقت فرسا تا ایستادگی در برابر ناملایمات. و هم باید در این مسیر استمرار عمل داشت تا به اهداف خود دست یافت.

خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید کسانی که گفتند خدا، مربی و رب ما هست. بعد استقامت کردند، ملائکه بر آنها نازل می‌شوند و به آنها می‌گویند نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است.

( إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‏ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ ) 2

در حقيقت كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ايستادگى كردند فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آيند [و مى‏ گويند] هان بيم مداريد و غمين مباشيد و به بهشتى كه وعده يافته بوديد شاد باشيد

جامعۀ توحیدی، فقط نمی‌گوید خدا مربی ما هست. مهم ترین عملیات بعد از پذیرش توحید، استقامت جامعه است. جامعۀ که استقامت کرد، نه می‌توان آن جامعه را ترساند، نه می‌توان آن جامعه را عقب راند، این جامعه با استقامت، قوی می‌شود. تمام بحران ها، تمرین‌های خدا برای استحکام جامعه است به شرط استقامت و پایداری.

تبیین، نیازمند سختی کشیدن و جهاد کردن دارد

منبع

1. این فصل از کتاب «منظومه جهاد» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است

2. فصلت،30.

2. دشمن شناسی1

اولین خبری که خدا به انسان در این دنیا داد چه بود؟ این خبر و آگاهی باید مهم ترین و اصلی ترین خبر باشد. اولین خبری که خدا به آدم بعد از خلقت انسان داد، دشمن شناسی است. خدا به حضرت آدم علیه السلام و همسرش فرمود که شیطان دشمن شما است از او برحذر باشید. انتخاب خدا، انتخاب دقیقی است. از میان هزار آگاهی به انسان، یک خبر مهم را انتخاب کرد؛ آن خبر مهم دشمن شناسی است.

سربازی را در جنگ تصور کنید که بدون اطلاع از اوضاع جبهه خودی و دشمن در داخل سنگر قرار دارد. اگر چنین فردی بخواهد تیراندازی کند ممکن است به تصور دشمن، به دوستان خود تیراندازی کند. لذا شناخت دشمن اصل شرکت در هر جهادی خصوصا جهاد تبیین است.

همانطور که در بحث تشخیص دشمن اصلی گفته می‌شود، تشخیص دقیق دشمن و جهت دشمنی، لازمه مقابله با آن است.

در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمودند:

«إِنَّ بَنِی أُمَیَّهَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِیمَ الْإِیمَانِ وَ لَمْ یُطْلِقُوا تَعْلِیمَ الشِّرْکِ لِکَیْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَیْهِ لَمْ یَعْرِفُوهُ»؛2

همانا بنى امیه براى مردم تعلیم ایمان را آزاد گذاشت و تعلیم شرک را آزاد نگذاشت. بخاطر اینکه اگر مردم را بر شرک وادار کرد آن را نشناسند.

این که نتوانیم دشمن را درست تشخیص دهیم، خود، هدف دشمن است. باید دشمن و فریب ها و قدم‌های او را بشناسیم تا در جهاد تبیین اقدامات موثر را انجام دهیم.

بنابر برخی از روایات، یک سوم آیات قرآن، موضوعش دشمن شناسی است که اهمیت موضوع را نشان می دهد. یکی از آیاتی که خداوند متعال، آموزش دشمن شناسی می‌دهد، این آیه کریمه است که خداوند متعال به پیغمبرش می‌فرماید:

( وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَيْناكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسيماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ في‏ لَحْنِ الْقَوْلِ ) ؛3

اگر ما بخواهیم آنها را به تو نشان می‌دهیم تا آنان را با قیافه‌هایشان بشناسی، هر چند می‌توانی آنها را از طرز سخنانشان بشناسی؛ و خداوند اعمال شما را می‌داند!

خطاب این آیه در واقع به ماست. خدا می‌فرماید بندۀ من! من بخواهم دشمن را نشان بدهم، می‌توانم ولی تو باید بشناسی؛ دشمن شناسی کار تو است. معمولا دشمن در لباس دوست وارد می شود ولذا تشخیص او سخت است. دشمن شناسی را باید جدی گرفت، خصوصا دشمنان داخلی را.

روایتی از امام‌صادق علیه السلام یا امام‌کاظم علیه السلام نقل می‌شود که اصول زندگی را مشخص می‌کند:

«وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِی أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّكَ وَ الثَّانِیَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِكَ وَ الثَّالِثَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْكَ وَ الرَّابِعَةُ أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُكَ مِنْ دِینِكَ»4

همۀ علوم را در چهار چیز پیدا کردم: ۱. خدای خود را بشناسی؛ ۲. بدانی چطور خلق شده‌ای؛ ۳. بدانی ارادۀ خدا از خلقت تو چه بوده است؛ ۴. بدانی چه‌چیزی تو را از دین خارج می‌کند.

پس کل علوم در چهار محور خلاصه می‌شود: خداشناسی، خودشناسی، وظیفه‌شناسی و دشمن‌شناسی.

اولین ضربه‌ای که به آدم علیه السلام وارد شد، ناشی از دشمن‌نشناسی بود که باعث شد از بهشت اخراج شود. این نکته‌ای اساسی است که انسان دشمن خود را بشناسد؛ جهادگران تبیین باید هم دشمن را درست بشناسند و هم آن را برای مردم تبیین کنند. برخی از بزرگان به نکتۀ ظریفی اشاره می‌کنند که شاید انسان در ابتدای خلقت به بهشت رفت تا خداوند برای او این تذکر مهم را یاد آوری کند که ای آدم! تو و نسلت باید مراقب باشید، چون دشمن دارید؛ چنان‌که در قرآن می‌فرماید:

( فَأَزَلَّهُمَا الشَّیطَانُ عَنْهَا ) 5

(پس شیطان آن‌ها را فریب داد.)

و در آیه‌ای دیگر آمده است:

( قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَاُغْوِیَنَّهُمْ اَجْمَعِینَ ) 6

(به عزت تو سوگند که همۀ انسان‌ها را گمراه خواهم ساخت.)

این کلاس دشمن‌شناسی بود که خداوند برای انسان برگزار کرد . اگر آن کلاس برگزار نمی‌شد، هیچ‌گاه انسان به ماهیت ابلیس و شیاطین پی نمی‌برد. این داستان مصداقی شد برای آدم و فرزندان آدم که بدانند ابلیسی وجود دارد که انسان‌ها را فریب می‌دهد.

اما در تمام جهادها خصوصا جهاد تبیین باید دشمن را درست و دقیق شناخت. در بسیاری از مواقع دشمنی دشمن، از چهره‌‌اش مشخص نمی‌شود؛ به‌ویژه اگر منافق باشد که اصلاً نمی‌توان او را شناخت. پس باید راه‌های شناخت دشمن را دانست:

منبع

1. این فصل، از سخنرانی حجت الاسلام راجی با موضوع «اصول جامعه قرآنی» استخراج شده است

2. الكافی، ثقة الاسلام كلینی، ج 2، ص 415؛ بحارالأنوار،مجلسی،ج12،ص375.

3. محمد، 30.

4. ابوالفتح کراجکى، _کنز الفوائد_، ج۱، ص۲۱۹.

5. بقره، ۳۶.

6. ص، ۸۲.

8. خوش اخلاقی1

در جهاد تبیین یکی از مهمترین شیوه ها، تخاطب و گفتگوی واقعی است. پیش شرط و لازمه اصلی برای این گفتگو اخلاق و برخورد خوب در بحث است. تاثیر خوش اخلاقی در این است که اگر در یک گفتگو، حتی اگر فرد مقابل با نظر شما کاملا مخالف باشد، شما را به عنوان یک انسان خوش اخلاق و مهربان قبول داشته باشد. در این صورت یقینا زمینه پذیرش برای فرد مقابل بیشتر ایجاد می‌شود.

الگوی مسلمانان، پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله در اوج خوش اخلاقی بود. یکی از تحریفاتی که در دنیای غرب، نسبت به پیغمبر صلی الله علیه و اله انجام شده است این است که پیامبر صلی الله علیه و اله را با خشونت معرفی کرده اند، در حالی که پیغمبر صلی الله علیه و اله فوق العاده، اخلاق اجتماعی والا و بالایی داشتند، جذب پیغمبر به دین خدا؛ با این نفوذ بر دل ها بود. اخلاق اجتماعی ایشان خیلی ها را عاشق ایشان می‌کرد. دلش برای همۀ جامعه می‌تپید. در حق جامعه پدری می‌کرد، برای همین به او پدر امت گفته می‌شود. پدری که تمام تلاش خودش را می‌کند برای سعادت فرزندانش. رابطه بسیار عمیق بین ایشان و امت وجود داشت. این است اخلاق پیغمبر، اخلاق یک پدر دلسوز. بعضی ها دل بزرگند، یعنی همان قدر که برای بچه خودش دلسوزی می‌کند، همان قدر برای تک تک آدم ها دلسوزی می‌کند. پیغمبر صلی الله علیه و اله اخلاقش این طوری بود.

خداوند در جای جای قرآن؛ از این اخلاق پیغمبر صلی الله علیه و اله حرف می‌نزد و امت را باخبر از این اخلاق پدری و دلسوزانه او می‌کند. خداوند می‌فرماید:

( قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ) 2

(به یقین، رسولی از خود شما بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!)

یعنی رنج شما، رنج پیامبر است. شما ناراحت بشوی، او ناراحت می‌شود. تا حالا شده شما را کسی اینقدر دوست داشته باشد؟ از ناراحتی شما، ناراحت بشود؟ بعد خدا دست بر نمی‌دارد از اخلاق اجتماعی پیغمبر می‌فرماید:

( حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ )

جوش شما را می‌زند

یعنی برای او فرقی نمی‌کند شما مومن باشی یا کافر 3، او دلش برای بشریت می‌تپد. در ادامه از دلسوزی خاص پیغمبر صلی الله علیه و اله برای مومنین سخن می‌گوید این آقایی که دلش برای هدایت بشریت می‌تپد، برای مومنین که دیگر مهربانی خاصی دارد. می‌فرماید:

( رَؤُفٌ رَحيمٌ ) 4

آیا ما اینگونه پیغمبر را به جهان معرفی کردیم؟ مردی با اوج مهربانی. مردی با دلی به وسعت تپیدن برای تمام بشریت. بعد این اخلاق اجتماعی پیغمبر، چقدر بین ما رواج دارد؟ ما خودمان چقدر دلمان برای هم می‌تپد. این اخلاق اجتماعی و خوش اخلاقی در قلب دین ما قرار دارد.

### مدل تبیینی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم

تبیین پیامبر صلی الله علیه و اله با روی گشاده و اخلاقی خوش اتفاق می‌افتاد. خداوند در قرآن خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله می‌‌فرماید:

( وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِن ْحَوْلِك ) 5

(اى پیامبر، اگر درشتخوى و سختدل بودى، قطعاً همه از گرد تو پراکنده شده بودند.)

خداوند به پیامبر صلی الله علیه و اله نمی‌فرماید که اگر به تو معجزات را نمی‌دادیم، مردم از تو فاصله می‌گرفتند، اما خداوند در این آیه بر خُلق پیامبر صلی الله علیه و اله تأکید می‌کند و به ایشان می‌‌فرماید: «اگر بداخلاق بودی، همه از کنارت می‌‌رفتند.» این نشان می‌دهد که خوش‌خلقی پیامبر صلی الله علیه و اله همه را جذب کرد و مردم گرد پیامبر صلی الله علیه و اله را فراگرفتند. اخلاق نیکوی نبوی در رواج اسلام و سرپاماندن آن بسیار نقش‌آفرین بود.

امام‌حسین علیه السلام می‌‌فرمایند: «اَلخُلقُ الحَسَنُ عِبادَةٌ»

(خوش‌اخلاقی عبادت است.)

در بیان گهربار امام علیه السلام اهمیت خوش‌خلقی تا آنجاست که برای انسانِ آراسته به آن، عبادت محسوب می‌شود. بنابراین، فرد مسلمان نباید فقط نماز و روزه و حج را عبادت بداند؛ بلکه خوش‌اخلاقی با خانواده و دیگران نیز جزء عبادات است.

منبع

1. این فصل، از سخنرانی حجت الاسلام راجی با موضوع «اخلاق تشکیلاتی» استخراج شده است

2. توبه،128.

3. علامه طباطبایی رحمه الله علیه : « عناى آيه اين است: هان اى مردم! پيغمبرى از جنس خود شما مردم بيامده كه از اوصافش يكى اين است كه از خسارت ديدن شما و از نابود شدنتان ناراحت مى‏شود، و ديگر اينكه او در خيرخواهى و نجات شما چه مؤمن و چه غير مؤمن حريص است، و اينكه او نسبت به خصوص مؤمنين رؤوف و رحيم است، و با اينكه اوصافش چنين است آيا باز هم جا دارد كه از او سرپيچى كنيد؟ نه، بلكه سزاوار است كه از او اطاعت كنيد، چون او رسولى است كه قيام نكرده مگر با امر خدا، اطاعت كردن از او اطاعت خدا است، آرى، جا دارد به او نزديك شويد و با او انس بگيريد، چون او هم مثل خود شما بشر است، پس بهر چه دعوت كرد بپذيريد، و هر خيرخواهى كه نمود بكار ببنديد.» (ترجمه تفسیر المیزان، ج9، ص561)

4. توبه،128.

5. آل‌عمران، ۱۵۹.

### خوش اخلاقی علما

مرحوم واله رحمه الله علیه که از اساتید شاخص اخلاق بودند، می‌فرمودند:

وقتی یكی از كتاب‌های آیت‌الله میرزا جواد آقا تهرانی رحمه الله علیه تازه چاپ شده بود، سید بزرگواری آن را مطالعه می‌كند و پس از مطالعه، به آن اِشكال می‌گیرد و به آقا ناسزا می‌گوید. وقتی آقا، آن سید بزرگوار را می‌بیند، با سعۀ صدر به آن سید می‌گوید: «اگر شرعاً اجازه داشتم، دست شما را می‌بوسیدم» و سپس می‌افزاید: «شنیده‌ام كه مرا ناسزا گفته‌ای! این عمل شما از دو حال خارج نیست: یا به حق است، پس مرا بیدار كرده و به اشتباهم آگاه کرده‌ای؛ یا به ناحق است، پس بهانه‌ای دست من داده‌ای كه وقتی فردای قیامت دست مرا گرفتند و خواستند به‌سوی جهنم ببرند، به همین بهانه جدت مرا یاری كند.» اخلاق ایشان چنین بود.1

این نمونه‌ای از اخلاق نبوی است که ایشان در زندگی پیاده کرده بود.

منبع

1. خاطراتی از آییمه ی اخلاق، مرتضی عطایی، ص43

##### از شکنجه اسراء ایرانی تا شهادت

دربارۀ اخلاق مرحوم حجت السلام ابوترابی رحمه الله علیه نیز نقل کرده‌اند:

آقای ابوترابی وقتی در اردوگاه اسرا در عراق بود، زیر شدیدترین شکنجه‌ها قرار داشت؛ اما هیچ‌‌گاه آه‌وناله نکرد. افسر ارشد اردوگاه که بسیار ایشان را شکنجه می‌‌کرد، ترفیع درجه گرفت و سرهنگ شد؛ لذا برای او مراسم جشن در اردوگاه برگزار کردند و همۀ افسران عراقی به او تبریک ‌گفتند. آقای ابوترابی از دوستانش خواست تا با کمی آرد و شکر، یک کیک کوچک درست کنند. بعد کیک را در یک پارچه پیچید و به دفتر سرهنگ برد. آقای ابوترابی ارشد اردوگاه بود و به‌نمایندگی از دیگر اسرای ایرانی وارد اتاق سرهنگ شد. سرهنگ مثل همیشه با حالتی غرورآمیز گفت: «چه شده؟ امروز در جشن ما چه می‌‌خواهی؟» آقای ابوترابی پارچه را از روی کیک برداشت و گفت: «ما و اسرا شنیده‌ایم که ترفیع درجه گرفته‌اید. برای عرض تبریک این کیک را از سهمیۀ آرد و شکر خودمان برای شما درست کردیم.» از آن روز، در نتیجۀ اخلاق نیکوی آقای ابوترابی، رفتار آن سرهنگ با همۀ اسرا تغییر کرد.

نقل کرده‌اند مسئول شکنجۀ اسرا در تکریت ۵، آقای کاظم عبدالامیر بود. خوش‌اخلاقی آقای ابوترابی تحولی در او به‌وجود آورد که از کار خود توبه کرد و بعدها، جزء شهدای مدافع حرم شد. این‌ها همه از آثار اخلاق نبوی و نیکوست. 1

حضرت علی علیه السلام می‌‌فرمایند:

«رَوِّضوا أَنفُسَكُم عَلَی الاخلاقِ الحَسَنَة ِفَإِنَّ العَبدَ المُؤمِنَ یبلُغُ بِحُسنِ خُلقِهِ دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِمِ» 2

(خودتان را با خوش‌اخلاقی تمرین و ریاضت دهید؛ زیرا بندۀ مسلمان با خوش‌اخلاقی‌اش به درجۀ روزه‌گیر شب‌زنده‌دار می‌‌رسد.)

طبق این فرمایش اگر اخلاق انسان خوب باشد، صاحب درجه و مقامات عالی خواهد شد. بنابراین باید انسان خودش را به خوش‌اخلاقی عادت دهد.

ایشان در جای دیگری می‌فرمایند: «الإنسانُ عَبدُ الإحسان» 3

( انسان بنده احسان است.)

مردم بندۀ محبت هستند و اگر از انسان محبت ببینند، جذب می‌‌شوند. اگر افراد مذهبی و اهل مسجد به مردم محبت نکنند، به‌طبع مردم جذب محبت افراد غیرمذهبی می‌شوند؛ به‌خصوص جوان‌ها بیشتر در معرض محبت افراد غیرمتدین قرار می‌گیرند؛ پس باید با اخلاق خوش، جذبه و کشش به‌سمت مذهب را بیشتر کرد؛ همان‌گونه که کریم اهل‌بیت، امام‌حسن مجتبی علیه السلام ، با مرد شامی چنین کردند:

مردی از اهل شام وارد مدینه شد. بر اثر تبلیغات سوء معاویه و دیگر دشمنان اهل‌بیت، آن مرد کینه‌ای عمیق از امام‌علی علیه السلام و فرزندانش در دل داشت. یک روز که امام‌حسن علیه السلام را سوار بر مَرکب دید، زبان به ناسزا گشود و با صدای بلند، آن حضرت را لعن و نفرین کرد؛ اما امام در برابر یاوه‌گویی‌های او سکوت پیشه کردند. وقتی مرد شامی به سخنان زشت و ناپسندش پایان داد، امام نزد او رفتند و با لبخند به او سلام کردند و مهربانانه فرمودند: «جناب آقا! به گمانم در این شهر غریبی. اگر گرسنه باشی، سیرت می‌‌کنیم و اگر بی‌لباس باشی، لباست می‌‌دهیم و اگر فراری باشی، پناهت می‌‌دهیم و اگر حاجتی داشته باشی، آن را برآورده می‌‌کنیم. حالا خوب است اسباب و وسایلت را برداری و نزد ما بیایی و تا هنگام رفتنت از مدینه، میهمان ما باشی که این برای تو بهتر است.»

مرد شامی از شنیدن این سخنان محبت‌آمیز و جوانمردانه دگرگون شد و پشیمان از برخورد نادرستش. درحالی‌که از ندامت می‌‌گریست، گفت: «گواهی می‌‌دهم که تو جانشین خدا در زمینی. خدا بهتر می‌‌دانست که رسالت خویش را به‌عهدۀ چه کسی قرار دهد. تو و پدرت علی، منفورترین مردم نزد من بودید و اکنون محبوب‌ترین مردم نزد من هستید.» 4

از همین سبب است که امام‌صادق علیه السلام ، ما را بدین مطلب رهنمون شده‌اند:

«إنَّ مِمّا یزَینُ الاسلامَ الاخلاقُ الحَسَنَةُ فیما بَینَ النّاسِ»5

(آنچه موجب زینت اسلام می‌شود، خوش‌اخلاقى در بین مردم است.)

بر این اساس، هر چیزی زینتی دارد و زینت اسلام هم خوش‌اخلاقی است. از ویژگی‌های مجاهد تبیینی، اخلاق‌محوری است؛ یعنی هم اخلاقشان خوب است و هم دغدغۀ اخلاق دارند. طبیعتاً چنین مجاهدی با این ویژگی می‌تواند برای اسلام و شیعه و برای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف یار پرورش دهد. این اشتباه است که عده‌ای فکر می‌کنند فقط با خواندن «دعای ندبه» و «دعای کمیل» و به مسجد رفتن می‌توانند برای آن حضرت، یار تربیت کنند. چه فایده دارد که در خانواده، پدر و مادر به مراسم مذهبی بروند و فرزندشان در میهمانی‌های نامناسب شرکت کند؟! برای پیشگیری از شکاف بین پدران و مادران مذهبی با فرزندان، آنان باید به فرزندشان نیکی کرده و با اخلاق نیکو با او رفتار کنند. بدین‌ترتیب فرزند با میل باطنی خود جذب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌‌شود.

منبع

1. گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ...تا شهادت، ص 24.

2. ابن‌شعبۀ حرانی، _تحف العقول_، ص۱۱۱.

3. غررالحكم و دررالكلم، ح ۲۶۳.

4. بحارالانوار، ج 43، ص 344.

5. عبدالله بحرانی اصفهانی، _عوالم العلوم_، ج۲۰، ص۷۴۲.

##### حدیثی منحصر به فرد

در بین احادیث، حدیثی است که هم به‌لحاظ راوی روایت و هم متن، منحصربه‌فرد است:

«حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ ، حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ ، حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ قَالَ ، حَدَّثَنَا الْحَسَنُ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحَسَنِ:‏ أَنَ‏ أَحْسَنَ‏ الْحَسَنِ‏، الْخُلُقُ الْحَسَن» 1

(ابوالحسن 2 از ابوالحسن از ابوالحسن حدیث کرد برای ما که او از حسن شنید که او گفت از حسن شنیدیم که از امام‌حسن علیه السلام شنیده بود: «همانا نیکوترین نیکویی، خلق نیکوست.»)

با توجه به این روایت می‌توان نتیجه گرفت که اگر خدا به شخصی اخلاق نیکو داده، در واقع بهترین نیکی‌ها را به او داده است. شهید سید حسن مدرس رحمه الله علیه علی رغم اینکه در عالم سیاست شخصی قاطع بود ولی دارای اخلاق نیکو و زبانزد بود. درباره اخلاق نیکوی ایشان گفته اند:

در زمان جنگ جهانی، شهید مدرس رحمه الله علیه به استانبول سفر کرد. دولت عثمانی برای احترام به ایشان، دستور داد یك واگن اختصاصی در اختیار ایشان گذاشته شود تا اگر در بین راه خواستند، بتوانند استراحت كنند. مرحوم مدرس هم بلند شد و قلیان تمیزی چاق كرد و چای خوش عطری دم كرد و برای كارمندان و محافظان قطار برد. رئیس قطار از سیمای سادۀ مرحوم مدرس فكر كرد او قهوه‌چی است و به او گفت: «یك چای دیگر هم بدهید.» مرحوم مدرس هم با كمال خوش‌رویی چای دوم را برد. وقتی قطار به مقصد رسید، رئیس قطار پیش آمد و به مترجم گفت كه می‌خواهد پول چای را بدهد. مترجم گفت: «پول لازم نیست.» رئیس قطار گفت: «مایل نیستم ضرری متوجه پیرمرد قهوه‌چی بشود!»

در همین وقت، جمعی از هیئت برای استقبال آمدند و مرحوم مدرس را با احترام پیشاپیش بردند. مترجم به مسئول آن قطار گفت: «اصلاً این واگن فوق‌العاده برای همین مرد محترم به قطار اضافه شده است.» رئیس قطار كه هم از این ماجرا شرمنده شده و هم از فروتنی مرحوم مدرس تعجب كرده بود، رو به دوستان گفت: «به خدا سوگند، ... ما آقایی به این بزرگواری ندیده‌ایم.»3

منبع

1. _بحار الأنوار_، ج‏۶۸، ص۳۸۶، باب ۹۲.

2. حسن های موجود در روایت چه کسانی هستند؟ أبو الحسن اول، محمد بن عبد الرحیم التستری. أبو الحسن دوم ، علی بن أحمد البصری التمار. أبو الحسن سوم، علی بن محمد الواقدی. حسن اول، حسن بن عرفه العبدی. حسن دوم، حسن بن أبی الحسن البصری. و حسن سوم، حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

3. سید محمد محیط طباطبایی، _محيط ادب_، يغما، ص377.

##### بداخلاقی در خانه

توجه به رفتار مناسب فقط محدود با افراد غریبه نیست بلکه باید در ارتباط با افراد آشنا بویژه خانواده خوش اخلاق بود. داشتن اخلاق نیکو در خانه در دین اسلام از اهمیت بالایی برخوردار است.

شخصی به محضر امام‌رضا علیه السلام آمد تا دربارۀ خواستگار دخترش كسب تكلیف کند. گفت: «فردی از خویشاوندانم به خواستگاری دخترم آمده است كه بداخلاق است. اكنون چه كنم؟ آیا دخترم را به او بدهم یا خیر؟» امام در پاسخ او فرمودند: «لا تُزَوِّجْهُ إِن ْكان َسَیئَ الْخُلْقِ»1] (اگر بداخلاق است، دخترت را به ازدواج با او درنیاور.)

با این بیان، اولین ملاک برای انتخاب همسر، اخلاق خوب است و اگر کسی بداخلاق باشد، نباید با او ازدواج کرد.

آیت‌الله مظاهری در کتاب ارزشمند _تربیت فرزند از دیدگاه اسلام_ به‌نقل از یکی از بزرگان می‌‌آورند:

فردی را می‌‌شناختم که بسیار خوب بود. در خواب دیدم که روز قیامت شده و او به‌شکل سگ درآمده است. به او گفتم: «تو که آدمی خوب و باایمان و باتقوا بودی! چرا سگ شده‌ای؟»

گفت: «وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه! وای از بداخلاقی در خانه!»

بعد به من گفت: «بیا برویم قبرم را نگاه کن.»

جلو رفتم و دیدن ته قبرش سوراخ است!

گفت: «وقتی مرا داخل قبر گذاشتند، قبر چنان مرا فشار داد که تمام روغن من گرفته شد و در این سوراخ رفت. اگر سوراخ تنگ نبود، روغن‌ها را نشانت می‌‌دادم.»1

متأسفانه بسیاری از افراد در بیرون از منزل بسیار خوش‌اخلاق هستند؛ اما به‌محض ورود به منزل، با اهل منزل بداخلاقی می‌کنند! لذا با ورود آنان، بدن اهل منزل می‌لرزد. این حکایت، نشان‌دهندۀ وضع این‌گونه افراد پس از مرگ است. جریان تکان‌دهندۀ سعد‌بن‌معاذ نیز واقعاً درس‌آموز است:

گروهى نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و اله آمدند و به ایشان خبر مرگ سعد‌بن‌معاذ را دادند. پیامبر صلی الله علیه و اله با اصحاب براى تجهیز سعد حركت كردند و درحالى‌كه در چارچوب درِ غسال‌خانه قرار داشتند، به غسل‌دادن بدن سعد فرمان دادند. هنگامى كه او را حنوط و كفن كردند و بر تخته‌اى براى حمل به‌سوى بقیع قرار دادند، حضرت با پاى برهنه و بدون عبا دنبال جنازه حركت كردند. سپس گاهى طرف راست جنازه را بر دوش مى‌گرفتند و گاهى طرف چپ را تا به قبر رسیدند. پیامبر وارد قبر شدند و با دست مباركشان لحد چیدند و از اصحاب خواستند كه سنگ و خاك به ایشان دهند تا روزنه‌هاى بین لحد را بگیرند. چون فارغ شدند و خاك روى لحد ریخته شد و قبر به‌طور كامل بسته شد، حضرت صلی الله علیه و اله فرمودند: «من مى‌دانم به‌زودى جنازه مى‌پوسد؛ ولى خدا بنده‌اى را دوست دارد كه هرگاه كارى مى‌كند، محكم و استوار انجام دهد. لذا در چینش لحد و بستن روزنه‌هاى آن با سنگ و خاك دقت كردم.»

هنگام دفن سعد‌بن‌معاذ، مادرش گفت: «پسرم، خوشا به حالت! بهشت گوارایت!» پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند: «زیاد خوشحال نباش و برای خدا تکلیف مشخص نکن که سعد هم‌اکنون در فشار است.» اصحاب سبب را پرسیدند. فرمودند: «سعد با خانواده‌اش بداخلاق بود.»2

گاه ما به راحتی از کنار داستان فوق می‌گذریم اما به واقع می‌دانیم سعد‌بن‌معاذ چه کسی بود؟

او از کبار صحابۀ رسول‌الله صلی الله علیه و اله به‌شمار می‌آمد. زعیم قبیلۀ اوس بود. در جنگ‌های مهمی نظیر بدر و احد و خندق حضور داشت. در غزوۀ بوّاط در سال دوم هجرت، پیامبر صلی الله علیه و اله حکومت مدینه را به او سپردند. مستجاب‌الدعوه بود. در جنگ خندق، بعد از آنکه مجروح شد، دعا کرد: «خداوندا، اگر چیزى از جنگ ما با قریش باقى بماند، مرا زنده نگه‌دار براى جنگ دیگرى که من دوست دارم با قومى که پیغمبر تو را رنج داده و او را تکذیب کرده‏اند، نبرد کنم. خداوندا، اگر جنگ پایان یافته باشد، مرا [در این واقعه] شهید فرما و نیز مرا مکش، مگر بعد از اینکه چشم مرا به تباهى بنى‌قریظه (یهود) روشن کنی!»3

وقتی سعد چنین دعا کرد، خون بند آمد و بعد از پایان جنگ و بعد از پایان غائلۀ یهود، خون‌ریزی شروع شد. پیامبر قضاوت برخورد با یهودیانِ پیمان‌شکنِ بنی‌قریظه را به او واگذار کردند. بعد از قضاوتش پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند: «خداوند این حکم تو را تأیید و امضا کرد.»

مدت‌ها بعد از شهادت سعد‌بن‌معاذ، رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: «خدا رحمت کند تو را اى سعد! به‌درستى که استخوانى بودى در گلوهاى کافران و اگر مى‏ماندى، منع می‌کردی گوساله‌ای را که ارادۀ نصب او خواهند کرد در بیضۀ اسلام که مدینه است، مانند گوسالۀ موسى.» صحابه گفتند: «یا رسول‌الله، آیا اراده خواهند کرد در مدینۀ تو گوساله برپا کنند؟» حضرت صلی الله علیه و اله فرمودند: «بلى، واللّه اراده خواهند کرد، و اگر سعد زنده مى‏بود، نمى‏گذاشت که چنین کنند؛ ولی خواهند کرد و حق‌تعالى نخواهد گذاشت که تدبیر ایشان مستمر شود. به‌زودى خدا تدبیر ایشان را باطل خواهد کرد.» صحابه گفتند: «یا رسول‌الله، ما را خبر ده که تدبیر ایشان چگونه خواهد بود.» حضرت فرمودند: «بگذارید تا تدبیر حق‌تعالى در این باب ظاهر شود.»4

از کلام رسول خدا صلی الله علیه و اله مشخص می‌شود که اگر سعد زنده می‌بود، نمی‌گذاشت حق امیرالمؤمنین علیه السلام را غصب کنند. حتی در هنگام جان‌دادنش، رسول خدا صلی الله علیه و اله به بالین او حاضر شدند و سر سعد را بر زانوی خود گذاشتند و فرمودند: «الهى! سعد در راه تو سختی‌ها دیده و رسول تو را تصدیق کرده و حقوق اسلام که بر ذمۀ او بوده، ادا کرده است. روح او را چون ارواح دوستان خود قبض فرماى.» سعد این بانگ بشنید و چشم باز کرد و گفت: «السّلام علیک یا رسول‌الله! گواهى مى‏دهم که تو رسول خدایى و حق رسالت بگذاشتى» و سر خود را برگرفت و بر زمین نهاد و عذر بخواست و بعد، از دنیا رفت.»

بعد از شهادت سعد، جبرئیل فرود آمد و خدمت پیامبر صلی الله علیه و اله عرض کرد: «کیست از اصحاب تو که درگذشت و درهاى آسمان به روى او گشاده شد؟» پیامبر شخصاً او را غسل دادند و بر او نماز خواندند. پیامبر در تشییع‌جنازۀ او حاضر شدند و عبا از دوش و کفش از پا درآوردند. در تشییع او اصحاب گفتند: «یا رسول‌الله، سعد مرد بزرگ‌جثه‏‌اى بود و در دست ما بسیار سبک است.» پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند: «من مى‏نگریستم ملائکه را که جسد سعد را حمل مى‏کردند.»5

پیغمبر صلی الله علیه و اله فرمودند: «عرش در مرگ سعد جنبش کرد و درهاى آسمان گشوده شد و هفتادهزار فرشته تشییع‌جنازۀ او کرد.»6

با وجود این، چون با خانواده‌اش بداخلاق بود، فشار قبر داشت. البته از قرائن برمی‌آید که او چندان هم بداخلاق نبوده است؛ چون کسی که خیلی بداخلاق باشد، اصلاً به این جایگاه‌ها نمی‌رسد. بلکه گاهی در خانه ترش‌رویی می‌کرده است. سخن آخر اینکه؛ در جهاد تبیین اصل اساسی خوش اخلاقی است و همانطور که اهل بیت علیهم السلام تبیین خود را با اخلاق خوب انجام دادند ، سربازان آنان در این دوران نیز باید با حسن خلق تبیین و تبلیغ دین را انجام دهند.

منبع

1. _تربیت فرزند از نظر اسلام_، ص۱۰۱.

2. _بحار الأنوار_، ج۲۱، ص۲۵۷.

3. ابن‌اثیر، ترجمۀ _الکامل_، ترجمۀ ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، ج۷، ص۲۰۶.

4. . _التفسیر المنسوب إلى الإمام العسکری علیه السلام_ ، ص۴۸۱؛ به‌نقل از: المجلسی، _حیاة القلوب_، ج۴، ص۱۲۷۱.

5. . لسان‌الملک سپهر، _ناسخ التواریخ_ (زندگانى پیامبر صلی الله علیه و اله )، ج۲، ص۱۰۶۴.

6. _ناسخ التواریخ_ (زندگانى پیامبر صلی الله علیه و اله )، ج۲، ص۱۰۶۴.

7. شجاعت 1

یکی از مهم ترین ویژگی‌های مجاهدین راه تبیین، شجاعت است. هیچ جهادی را پیدا نمی‌کنید که فردی با ترس و بزدلی بتواند در آن پیروز شود.

انسان باید همانطور که در جهاد نظامی توان و جرأت ایستادگی در مقابل تیر و گلوله ها را دارد، در جهاد تبیین نیز شجاعت ایستادگی در مقابل طعن‌ها و ناسزاها و نفرین‌ها را داشته باشد.

کسی که دلش پر است از ترس از غیر خدا، نمی‌تواند واقعیت‌های عالم را به درستی ببیند. بزرگترین واقعیت این عالم، خدا و نصرت خدا است. وقتی کسی از غیر خدا ترسید، نمی‌تواند به خدا تکیه کند. اولین اثر ترس از خدا، شجاعت است. حرکت حضرت موسی علیه السلام از جنس جهاد تبیین بود. لذا حضرت موسی علیه السلام به خدا عرضه داشت برادرم! هارون را با من بفرستد چرا که او فصیح تر هست 2، اینجا دیگر تیغ زبان باید برنده باشد. بتوانید خوب روشنگری کنید.

در ماموریت جهاد تبیین حضرت موسی علیه السلام ، خداوند متعال به او فرمود:

( اذْهَبا إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى ) 3

به سمت فرعون بروید چرا که او طغیان کرده و از حد گذرانده.

بعد فرمود: ( فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى ) 4

طوری با او سخن بگویید، [که بتوانید روی او اثر بگذارید] یا سر به راه شود و متذکر یا بترسد.

در جهاد تبیین کاری کن دشمن بترسد. اما با اين حال موسى و هارون از اين نگران بودند كه ممكن است اين مرد قلدر زورمند مستكبر كه آوازه خشونت و سر سختى او همه جا پيچيده بود قبل از آن كه موسى علیه السلام و هارون علیه السلام ابلاغ دعوت كنند، پيش دستى كرده، آنها را از بين ببرد. لذا، «گفتند: پروردگارا! از اين مى‏ترسيم كه بر ما پيشى گيرد (و قبل از بيان حق، ما را آزار دهد) يا طغيان كند» و نپذيرد! خداوند فرمود:

( لا تَخافا إِنَّني‏ مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى ) 5

نترسید من با شما هستم، هم می‌شنوم و هم می‌بینم»

چقدر به انسان شجاعت می‌دهد، با خدا بودن. تو بدانی خدا می‌شنود و می‌بیند. آیا توجه به حضور خدا، برای ما شجاعت آفرین نیست؟

خداوند متعال در توصیف بندگان مجاهدی که آنها را دوست دارد می‌فرماید:

( ... فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ... ) ؛6

به زودى خدا گروهى [ديگر] را مى ‏آورد كه آنان را دوست مى دارد و آنان [نيز] او را دوست دارند [اينان] با مؤمنان فروتن [و] بر كافران سرفرازند در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى نمى‏ ترسند.

بدون شجاعت، جهاد تبیین ممکن نیست، چون یا نمی‌توان حق را بگویی یا درست نمی‌توانی حق را بازگو کنی. جهاد بدون شجاعت امکان ندارد. ترسوها، نمی‌توانند به جهاد بروند. در جهاد تبیین هم، شجاعت و نترسیدن از غیر خدا، اصل اساسی است.

یکی از فضایل مهم اخلاقی شجاعت است. فردی که خود را قرآنی و شیعه و مسلمان می‌داند، باید شجاع باشد. در طول تاریخ هم، مؤمنان همیشه بر پایۀ شجاعت جلو رفته‌اند.

شیعه نماد شجاعت است. در سیرۀ اهل‌بیت علیهم السلام می‌بینید که تمام این بزرگواران و همچنین یارانی که تا آخر با ایشان ماندند، شجاع بودند.

منبع

1. این فصل از کتاب «دوگانه های سرنوشت ساز» و «زیبایی ها و زشتی های کربلا» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است

2. قصص، 24.

3. طه،43.

4. همان،44.

5. همان، 46

6. مائده، 54.

### ویژگی‌های افراد شجاع

#### ۱. مبارزه با نفس

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند: «أَشْجَعُ اَلنَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ» 1

اولین ویژگی که اگر فردی داشته باشد، به‌عنوان فردی شجاع شناخته خواهد شد، غلبه بر هوای نفس است.

قوی‌ترین دشمن انسان، ابلیس است. اگر انسان بتواند در مبارزه، پشت ابلیس را بر خاک بزند، قطعاً شجاع‌ترین فرد خواهد بود. پس گام اول برای شجاع‌بودن، این است که شمشیر برداریم و با شیطان بجنگیم. شجاع‌ترین انسان‌های تاریخ کسانی بودند که توانستند شیطان را مغلوب کنند. گاهی چشم‌بستن به روی نامحرم، بیشتر از دردست‌گرفتن اسلحه برای جنگ با دشمن ظاهری، شجاعت می‌خواهد. آن‌هایی که در جهاد اصغر، یعنی مبارزه با همین دشمن ظاهری موفق شدند، کسانی بودند که ابتدا در مبارزه با نفس پیروز شده بودند.

بعضی از مردم، همۀ خطاهای فرزندانشان را با جملات «جوان است» یا «جوانی کرده»، توجیه می‌کنند. مگر خیلی از شهدا از صدر اسلام تا به الان جوان نبودند!؟ مگر بیشترین شهدای دفاع مقدس از بین جوانان نبودند!؟ الگوی یک جوان، باید افرادی مثل شهید کاوه، شهید همت، شهید باکری و... باشند؛ نه جوانانی که در شبکه‌های مجازی با هدف تخریب اعتقادات جوانان فعالیت می‌کنند.

شجاعت به زور بازو و خال‌کوبی نیست؛ شجاعت، ایستادن و زمین‌نخوردن در مقابل دشمن، به‌خصوص ابلیس، است. وقتی شخص این‌قدر ضعیف و ‌ذلیل است که حتی نمی‌تواند روزه بگیرد، بزرگ‌شدن دور بازویش چه فایده‌ای دارد؟! متأسفانه ارزش‌ها در حال جابه‌جاشدن هستند.

تعریف شجاعت از دید علما و عرفا با نظر اکثر مردم متفاوت است:

ملك‌شاه سلجوقی بر فقیهی گوشه‌نشین و عارفی عزلت‌گزین وارد شد. حكیم سرگرم مطالعه بود و سر برنداشت و در برابر پادشاه تواضع نكرد. سلطان خشمگین شد و به حكیم گفت: «آیا نمی‌دانی من كیستم؟! من آن سلطان مقتدری هستم كه فلان گردن‌كش را به خواری كشتم و فلان یاغی را به زنجیر كشیدم!»

حكیم خندید و گفت: «من نیرومندتر از تو هستم؛ زیرا من كسی را كشته‌ام كه تو اسیر چنگال بی‌رحم او هستى!» شاه با حیرت پرسید: «او كیست؟!» حكیم به‌نرمی پاسخ داد: «آن نفْس است! من نفسِ خود را كشته‌ام و تو هنوز اسیر نفس امارۀ خود هستی و اگر اسیر نبودی، از من نمی‌خواستی پیش پای تو به خاك افتم و عبادت خدا بشكنم و ستایش كسی را كنم كه چون من انسان است.» ملك‌شاه از شنیدن این سخن شرمنده شد و عذر خطای خود خواست.2

منبع

1. _بحار الأنوار_، ج۶۷، باب ۷۶، حديث ۵؛ _مستدرك الوسائل_، ج۱۲، ص۱۱۱، باب ۸۱، حديث ۱۳۶۵۸.

2. محمود حکیمی، _هزار__‌و__‌يك حكايت تاريخى_، ج۳، تهران: قلم، ۱۳۶۶، ص۶۹

##### داستان تکان‌دهنده امیر

مبارزه با تملایلات ناپسند نفسانی قهرمانان بسیاری دارد که در زمان ما نیز وجود دارند و می‌توانند سرمشق ما در زندگی قرار گیرند. داستان زیر، داستان قهرمانی در عصر ما می‌باشد.

«نوجوانی خوش‌سیما به‌نام «امیر» در خانواده‌ای بسیار ثروتمند و مرفّه زندگی می‌کرد. پدر و مادرش هر دو پزشک بودند، اما به ارزش‌ها و دستورهای دین چنانکه باید پایبند نبودند. آنها صبح زود از خانه بیرون می‌رفتند و فقط آخر شب برای استراحت به خانه بر‌می‌گشتند. آنها برای آنکه امیر احساس تنهایی نکند، دخترخاله او را که او نیز هم‌سنّ امیر بود، به فرزندخواندگی پذیرفتند و او را در خانه خویش جای دادند. از آن زمان، آرامشِ زندگیِ امیر به هم خورد؛ چرا که دخترخاله‌اش همانند زلیخا، همواره خود را به امیر عرضه می‌داشت و درخواست عمل نامشروع می‌کرد؛ ولی امیر، یوسف‌وار امتناع می‌ورزید و خود را به‌چنین گناه بزرگی آلوده نمی‌کرد. او از این وضعیتِ پیش‌آمده بسیار نگران بود که نکند سرانجام تسلیم شود و گوهر عفاف خود را از دست دهد.

امیر در این میدان مبارزه با نفس و شیطان و در این نگرانی بسیار شدید، نامه‌ای به مجله «زن روز» می‌نویسد و از آنها راه چاره می‌جوید؛ اما یک هفته بعد از نوشتن نامه، یک شخصیت معنوی را در خواب می‌بیند که به او می‌گوید: «امین، به دانشگاه اصلی برو. وقتت را تلف نکن». بدین ترتیب، امیر که اینک مفتخر به عنوان «امین» شده بود، عازم جبهه نور می‌شود و پیش از رفتن، نامه‌ای دیگر برای مجله «زن روز» می‌نویسد و سرانجام، چهار روز پس از اعزام به جبهه، در عملیات کربلای ۴ در میقاتگاه شلمچه، شهد شیرین شهادت را می‌نوشد و به دیدار پروردگار نائل می‌شود.1

کسانی در مقابل دشمن بیرونی می‌توانند مقاومت و شجاعت از خود نشان دهند که دشمن درونی را شکست داده باشند. امام شهیدان نیز خارج از این چارچوب عمل نکرده و قبل از اینکه به جنگ با دشمنان بزرگ عصر خود برود و قبل از این که بت شاه و بت آمریکا را بشکند، بت نفس خود را شکسته بود.

پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و اله قبل از این که به پیامبری برسند، در مراحل عالی خودسازی قرار گرفته بودند. اوج مبارزۀ امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز به‌عنوان شجاع‌ترینِ افراد، مبارزه با شیطان بود. اولین گام برای پیروزی بر دشمنان بیرونی این است که انسان از شیطان درونی لطمه و شکست نخورد و در کارزار جنگ با ابلیس پیروز گردد.

کسانی که از دشمن می‌ترسند، غالباً افرادی هستند که در مقابله با شیطان نفس شکست خورده‌اند و در مقابل، کسانی که در مقابل شیطان نفس و ابلیس پیروز شده‌اند، قطعاً در مقابل دشمن بیرونی نیز پیروز خواهند شد. اگر امروز نگاه قهرمانانۀ شهید حججی همۀ دل‌ها را به خود جذب می‌کند، برای این است که این چشم‌ها در خلوت، خود را آلوده گناه نکرده است. این شجاعت و دلیری که در رفتار او بود، حاصل خودسازی و ممارست‌هایی است که در جنگ با نفس داشته است. به‌راستی که قهرمانان جهاد اکبر، قهرمانان جهاد اصغر نیز هستند.

منبع

1. محمدی مقدم، فرید، درس‌نامه عفاف، ص 125 ـ 129 (با تصرف و تلخیص).

#### ۲. شجاعت در بیان حق

دومین ویژگی فرد شجاع -خصوصا در جهاد تبیین- شجاعت در گفتن حق است؛ مثلاً اگر فردی با یک دروغ بتواند ثروت خوبی به‌دست بیاورد، باید شجاعت به‌خرج دهد و حقیقت را بگوید. پیامبر مکرم اسلام صلی الله علیه و اله می‌فرمایند:

«قُلِ الْحَقَّ وَ لَوْ عَلَى نَفْسِكَ» 1 (حق را بگو، گرچه به ضررت باشد.)

یعنی اگر حقیقت برخلاف نظر تو، یا حتی بر ضد نفس تو هم هست، باید آن را بگویی. در داستانی از ابوذر غفاری می‌خوانیم:

##### شجاعت عجیب حضرت علی علیه السلام در بیان حق

ابوذر وارد مجلسی شد، دید معاویه و همۀ سران بنی‌امیه نشسته‌اند. خندید! گفتند: «چرا خندیدی؟!» گفت: «یاد یك حدیث افتادم!» گفتند: «باید حدیث را بگویی.» گفت: «حدیث داریم: وقتی دیدید رئیس حكومت اسلامی معاویه است و همۀ دست‌اندركاران، از بنی‌امیه هستند، خاك بر سر این كشور!» این مطلب به معاویه خیلی برخورد؛ چون با آن حدیث آبروی بنی‌امیه رفت.

دور او را گرفتند و گفتند: «یا باید بگویی این حدیث را از كه شنیدی یا اینكه معلوم می‌شود این حدیث را بافتی تا آبروی ما را بریزی!» ابوذر گیر كرد. گفتند: «شاهدت كی است؟» گفت: «علی‌بن‌ابی‌طالب علیه السلام .» حضرت را آوردند و گفتند: «تو شاهد این حدیث بودی؟» فرمودند که نه! اما این را شنیده‌ام كه پیغمبر صلی الله علیه و اله فرمود: «ابوذر هرچه می‌گوید، راست است. آسمان بر كسی سایه نیفكنده كه راست‌گوتر از ابوذر باشد.» 2

با این جمله، جان ابوذر نجات پیدا کرد؛ اما نکتۀ مهم این است که حضرت علی علیه السلام از هم‌پیمانشان به‌دروغ دفاع نمی‌کنند.

جهاد تبیین با گفتن حق اتفاق می‌افتد و این شجاعت است. امام‌صادق علیه السلام می‌فرمایند:

«لَوْ تَمَیزَتِ الْأَشْیاءُ لَكَانَ الصِّدْقُ مَعَ الشَّجَاعَةِ وَ كَانَ الْجُبْنُ مَعَ الْكَذِبِ» 3

(اگر خصلت‌ها از یكدیگر متمایز شوند، هرآینه راستى با شجاعت باشد و بزدلى با دروغ.)

یعنی کسی که دروغ می‌گوید، ترسوست. انسان‌های ضعیف ترس‌هایی دارند، مثل ترس از‌دست‌دادن شهرت، از‌دست‌دادن محبوبیت، ترس از پیشرفت دیگران، ترس از‌دست‌دادن مال و موقعیت اجتماعی و... که برای احتراز از آن ترس‌ها دروغ می‌گویند. انسان شجاع به دروغ‌گفتن نیازی ندارد. دروغ، گناه بزرگی است؛ اما غالب مردم خیلی راحت دروغ می‌گویند.

در حدیثى از امام‌باقر علیه السلام می‌خوانیم:

«إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْكَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْكَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ» 4

(خداوند متعال براى شر و بدى، قفل‌هایى قرار داده و کلید آن قفل‌ها شراب است. دروغ از شراب هم بدتر است.)

در دنیای امروزی، دروغ لحظه‌به‌‌لحظه بیشتر می‌شود و جریان‌های دروغ‌پرداز فعالیت خود را گسترش می‌دهند؛ به‌ویژه از وقتی شبکه‌های مجازی و ماهواره‌ای و امثال این‌ها عمومیت پیدا کرده است.

منبع

1. _بحار الأنوار_، ج۷۱، ص۱۵۷

2. محسن قرائتی، _درس__‌هایی از قرآن_، ج۱، تهران: مرکز فرهنگی درس‌هایی از قرآن، ۱۳۶۷، ص۵.

3. علی‌بن‌محمد لیثی، _عیون الحکم و المواعظ_، ص۴۱۷، حدیث ۷۰۸۴؛ ابوالفتح آمدی، _غرر الحكم_، حدیث ۷۵۹۷.

4. _الکافی_، ج۲، ص۳۳۸

#### ۳. شجاعت در برابر دشمن

سومین مصداق شجاعت، شجاعت در مقابل دشمن است.

##### وصیت حجربن عدی

حجر‌بن‌عدی یکی از اصحاب برجستۀ پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و از هواداران خالص امیرالمؤمنین علیه السلام بود. پس از اینکه مأموران معاویه او را بازداشت کردند و به زندان انداختند، بارها از او و یارانش خواستند که از امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیزاری بجویند تا آزاد شوند، اما ایشان امتناع کردند. رفتارهای او زمانی که در بند بود و قبل از شهادتش، این شجاعت را به‌خوبی نشان می‌دهند:

طبق برخی نقل‌ها، وقتی مأموران آماده شدند آنان را به قتل برسانند، فرزند حجر به نام همّام نیز همراه پدر بود. حجر به جلاد گفت: «اگر به کشتن پسرم همام نیز مأموریت داری، او را زودتر از من به قتل برسان.» جلاد نیز چنین کرد. وقتی به حجر گفته شد که چرا چنین خواستی و داغدار فرزند نوجوان خویش شدی، گفت: «ترسیدم پسرم وقتی شمشیر را بر گردن من ببیند، وحشت کند و دست از ولای امیرالمؤمنین علیه السلام بردارد و در نتیجه، در روز قیامت من و او در بهشت برین که خداوند به صابران وعده داده است، همراه هم نباشیم.»1

هنگامی كه خواستند او را بكشند، مهلت خواست تا دو ركعت نماز بخواند. نمازش کمی طول کشید. پرسیدند: «چرا طول دادی؟ آیا از مرگ می‌ترسى؟!» گفت: «هرگاه وضو گرفته‌ام، به‌دنبالش نماز خوانده‌ام و هیچ نمازی را به كوتاهی این نماز ادا نكرده‌ام.»

او همچنین وصیت كرد که پس از شهادتش با غل‌و‌زنجیر و با تنی خون‌آلود دفنش كنند تا با این حال در روز رستاخیز به مخاصمه با معاویه برخیزد. 2

سخن‌گفتن از این شجاعت‌ها آسان است، اما انجامش کار هرکسی نیست.

مردم ایران به‌لطف الهی همیشه این شجاعت را داشته و دارند. مردم در بسیاری از کشورهای دنیا در برخورد با دشمن این‌گونه نیستند و اگر جنگی اتفاق بیفتد، پنهان می‌شوند یا فرار می‌کنند. ویژگی شجاعت، مخصوص مسلمانان و به‌خصوص ایرانی‌هاست که محکم در برابر دشمن می‌ایستند. نقطۀ مقابل مسلمانان، یهودیان هستند که در طول تاریخ ضعف و ترسشان بر همگان اثبات شده است.

خداوند در قرآن به همین بحث اشاره می‌کند و می‌فرماید:

( لَنْ یضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذًى وَ إِنْ یقَاتِلُوكُمْ یوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا ینْصَرُونَ ) 3

(دشمنان، به‌ویژه یهودی‌ها، هرگز نمی‌توانند به شما ضربۀ کاری بزنند؛ ولی کمی دردسر برایتان درست می‌کنند. اگر هم با شما پیکار کنند، فوری پا به فرار می‌گذارند. هیچ وقت هم رنگ پیروزی را نمی‌بینند!)

پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله درباره ایرانیان می‌فرمایند:

«لَوْ كَانَ اَلدِّینُ مُعَلَّقاً بِالثُّرَیا لَتَنَاوَلَتْهُ رِجَالٌ مِنْ أَبْنَاءِ فَارِسَ» 4

(اگر دین به ثریا آویخته باشد، مردمانى از ایران آن را به‌دست خواهند آورد.)

جوانان ایرانی در هشت سال دفاع مقدس این فرمایش را ثابت کردند ودین خدا را احیاء

##### شجاعت امام خمینی رحمه الله علیه

شهدا الگوهایی از میان اهل‌بیت علیهم السلام و علما داشتند. الگوی روز شهدا حضرت امام رحمه الله علیه بود که به جرئت می‌توان گفت جدای از معصومان، انسانی شجاع‌تر از ایشان پیدا نمی‌شود. ایشان در دوران هشت سال جنگ تحمیلی، زمانی که تهران موشک‌باران می‌شد، حاضر نشد حتی یک بار به پناهگاه برود. به امام رحمه الله علیه گفتند: «آقا، در محلۀ جماران پناهگاه زده‌اند. بروید آنجا پناه بگیرید.» فرمود: «هر وقت همۀ مردم ایران پناهگاه داشتند، من هم می‌روم.»

در برگۀ دیگری از تاریخ از قول آیت‌الله بهاءالدینی رحمه الله علیه نقل شده است:

در زمان رضاشاه، که کسی جرئت حرف‌زدن نداشت، در مدرسۀ فیضیه نشسته بودیم که یکی از مأموران شاه وارد مدرسه شد و شروع به فحاشی و توهین به مقدسات کرد. همۀ طلبه‌ها از ترس به حجره‌هایشان رفتند. من شاهد بودم امام‌خمینی رحمه الله علیه که بیست‌و‌چند سال بیشتر نداشت، جلو آمد و چنان سیلی بر صورت او نواخت که عینکش چهارتکه شد! 5

از این روایات تاریخی معلوم می‌شود که ایشان در جوانی نیز بسیار شجاع بود:

پس از قیام پانزده‌خرداد، شاه به اسدالله عَلَم، وزیر دربار گفت: «این خمینی كیست كه آشوب به‌راه انداخته؟!» عَلَم گفت: «یادتان هست وقتی شما به منزل آقای بروجردی در قم وارد شدید، همۀ علما بلند شدند، اما یك سیدی بلند نشد؟!» شاه گفت: «بله.» عَلَم گفت: «این همان است!»6

اکنون این حکایت شنیدنی از نحوۀ برخورد امام رحمه الله علیه با شاه را بخوانید:

زمانی، بهائیان در ابرکوه مسائلی را به‌وجود آورده بودند و در خلال آن، تنی چند از جماعت به‌دستور شوقی افندی، رهبر وقت بهائیان، کشته شدند. رژیم پهلوی عده‌ای را به‌عنوان قاتل و مؤثر در این واقعه دستگیر کرد و حتی صحبت بود که قرار است آنان اعدام شوند. آقای بروجردی رحمه الله علیه وارد عمل شد تا از اعدام افراد ممانعت کند. ظاهراً به امام رحمه الله علیه گفته بود که شما از طرف من به‌نزد شاه بروید و از قول من بگویید که قاتلان ابرکوه (ابرقو) باید آزاد شوند. امام هم پذیرفت که این مأموریت را انجام دهد. ایشان سوار یک بنز سفیدرنگ می‌شود و نزد شاه می‌رود. دفتر آقای بروجردی هم با دربار شاه هماهنگی‌های لازم را به‌عمل می‌آورند. دربار و دستگاه سلطنت در آن روز به‌گونه‌ای بود که هر فرد مراجعه‌کننده، باید حتماً با ماشین مشکی وارد شود و وقتی به دربار می‌رود، یک سرنشین بیشتر نداشته باشد و باید در ورودی اول کاخ از ماشین خودش پیاده شود و با ماشین مخصوص آنجا بقیۀ راه را تا مقابل اتاق انتظار طی کند و مدت‌ها در آنجا منتظر بماند تا موعد ملاقات فرا برسد. بعد از آن کلاهش را بردارد و باقی تشریفات معمول را به‌‌جا آورد. لباس و کفشش باید واجد فلان خصوصیات باشد و وقتی وارد اتاق شاه شد، بایستد تا به او اجازۀ نشستن دهند. حتی وضعیت به‌گونه‌ای بود که قبل از ملاقات، مجموعۀ این آداب را به فرد تعلیم می‌دادند! وقتی امام به تهران رفت، دم در کاخ، به نگهبان گفته بود: «بگویید روح‌الله از طرف آیت‌الله‌العظمی بروجردی آمده است!» به ایشان می‌گویند: «آقاجان، باید ماشین شما عوض شود! باید رنگش مشکی باشد!» امام می‌فرماید: «نه، من داعی ندارم که ماشین را عوض کنم. اگر نمی‌شود که برمی‌گردم!»

نگهبان به داخل می‌رود و ظاهراً اطلاع می‌دهد که نماینده‌ای از طرف آقای بروجردی آمده است. قبول می‌کنند که امام با همان ماشین غیراستاندارد وارد شود. وقتی ایشان وارد اتاق انتظار می‌شود، منتظر نمی‌ماند و بی‌مقدمه وارد اتاق شاه می‌شود. به ایشان می‌گویند: «باید کلاهتان را بردارید.» امام ترتیب اثر نمی‌دهد و بدون برداشتن عمامه و سرزده به اتاق شاه می‌رود و روی صندلی مخصوص شاه در پشت میز می‌نشیند!

هنوز شاه وارد اتاق نشده است، وقتی محمدرضا وارد می‌شود، در کمال تعجب می‌بیند که تنها صندلی موجود در اتاق اشغال شده است. این است که دستور می‌دهد صندلی دیگری بیاورند. صندلی می‌آورند و شاه می‌نشیند و امام هم مختصر احترامی که از بُعد اخلاقی لازم دانسته انجام می‌دهد و بعد از آن بی‌درنگ وارد اصل موضوع می‌شود و می‌گوید: «حضرت آیت‌الله‌العظمی بروجردی فرمودند قاتلان بهائیان ابرقو باید آزاد شوند.» به‌کار‌بردن تعبیر «فرمودند» در حضور شاه و استعمال آن برای غیر او جرئت زیادی می‌طلبید و امام از این جهت طعنۀ بزرگی به شاه زد. در فاصله‌ای که امام با شاه ملاقات داشته، برای ایشان یک استکان چای می‌آورند که ایشان بدان لب نمی‌زند. شاه در پاسخ می‌گوید: «از قول من به ایشان سلام برسانید و بگویید: ’شاه مشروطه که کاری از دستش برنمی‌آید!‘ امام مجدداً تکرار می‌کند: «قاتلان بهائیان ابرقو باید آزاد شوند!» بعد از جا برمی‌خیزد و بدون خداحافظی از اتاق خارج می‌شود و به قم مراجعت می‌کند. بعضی از روزنامه‌ها به درج خبر ملاقات امام و شاه مبادرت کردند و حتی این نکته را هم افزودند که شاه بلافاصله، دستور آزادی قاتلان را صادر می‌کند.

اسدالله عَلَم می‌گوید موقعی که آقای خمینی بلند شد و رفت، شاه رو به من کرد و گفت: «من نفهمیدم این شاه بود یا من شاه بودم! دیگر این‌طور افراد را در قصر راه ندهید!» 7

یکی دیگر از داستان شگفت از شجاعت امام رحمه الله علیه گفت‌وگوی سرهنگ مولوی با ایشان در زندان است:

«در نوروز سال 42 به مناسبت سالگرد شهادت امام صادق علیه السلام مراسمی باشکوه در مدرسه فیضیه قم بر پا شده بود. کماندوهای شاه معدوم، به طلاب و مردم حمله کرده و جنایاتی را مرتکب شدند که روی تاریخ را سیاه کردند. فرمانده این دژخیمان، سرهنگ مولوی، رئیس ساواک تهران بود. حضرت امام رحمه الله علیه در روز عاشورا که مصادف با 13 خرداد همان سال بود، در مدرسه فیضیه سخنرانی تاریخی و مهمی را در جمع ده‌هاهزار نفر ایراد فرمودند. در ضمن آن سخنرانی که عمده خطاب‌شان به شاه بود، از ماجرای جنایات‌بار فیضیه صحبت کردند. وقتی می‌خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند: «... آن مردک آمد در مدرسه فیضیه، حالا اسمش را نمی‌برم. آن‌وقت که دستور دادم گوش‌هایش را ببرند، آن‌وقت اسمش را می‌برم ...».

دو روز بعد، یعنی 15 خرداد 1342 امام را دستگیر کرده و در سلولی در پادگان عشرت‌آباد تهران زندانی کردند. مرحوم حاج‌آقا مصطفی رحمه الله علیه از حضرت امام نقل می‌کرد که در همان ساعتهای اول زندانی شدن، سرهنگ مولوی وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه و بالحن مسخره‌آمیز گفت: آقا تازگی دستور نداده‌اید که گوش کسی را ببرند؟!

او با این سخن خواسته بود که نیش زهرآگین خود را بزند و به‌خیال خودش، با این طعنه، روحیه امام را تضعیف کند؛ ولی امام رحمه الله علیه بعد از چند لحظه سکوت، سرشان را بلند می‌کنند و با لحنی مطمئن و محکم می‌فرمایند: «هنوز دیر نشده است».

در آن روزها انتظار می‌رفت که سرهنگ با خوش‌رقصی‌ها و توانایی‌هایی که در رابطه با ساواک، از خود نشان می‌داد، ارتقا یافته و احیاناً به مقام ریاست کل ساواک برسد، ولی دیری نگذشت که همه‌چیز معکوس شد. سرهنگ به یکی از مناطق دور افتاده آذربایجان انتقال یافت و بعد از چندی شایع شد که در حادثه سقوط هلی‌کوپتر هلاک شده است. بدین‌گونه، بدون آنکه خیلی دیر شود، در حقیقت گوش او بریده شد».8

همین شجاعت بود که امام رحمه الله علیه را امام کرد و شهدا به عشق ایشان زیر تانک می‌رفتند.

منبع

1. سید محسن امین‌عاملی، _اعیان الشیعه_، ج۴، بیروت: دارالتعارف، ۱۴۰۶، ص۵۷۱؛ سید علی‌خان شیرازی، _الدرجات الرفیعه_، بیروت: مؤسسة الوفاء، ۱۹۸۳، ص۴۲۷.

2. یوسف‌بن‌عبدالله القربطی المالکی، _الاستيعاب_، ج۱، ص۳۳۱؛ ابن‌عساکر، _تهذيب تاريخ دمشق_، ج۴، ص۸۹.

3. آل‌عمران، ۱۱۱.

4. فضل‌بن‌حسن طبرسى، _احتجاج_، ج۳، ص۲۰۸.

5. سید جواد بهشتی، خاطرات _حجت__‌الاسلام قرائتی_، ج۲، تهران: مرکز فرهنگی درس‌هایی از قرآن، ص22.

6. همان، ص۳۳.

7. جواد امامی، _خاطرات آیت__‌الله مسعودی خمینی_، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۱، ص۲۲۸.

8. همان، ص 105.

###### مقایسه دو رهبر

برای نشان دادن شجاعت امام، می‌توان برخورد ایشان و صدام را در جریان دفاع مقدس مقایسه کرد و به شجاعت امام پی برد. صدام علی‌رغم برخورداری از حداکثر نیرو و توان، دچار ترس و رعب زاید‌الوصفی بود که حتی اطرافیان او نیز از این جریان مطلع می‌شدند. برای نمونه ژنرال «حسین کامل مجید»، وزیر صنعت و صنایع نظامی رژیم بعث و داماد معدوم صدام پس از فرار به اردن در زمستان سال 1374، طی مصاحبه‌ای مفصل با نشریه «السفیر» چاپ بیروت گفته است:

«در عملیات «شوش- دزفول» ]فتح‌المبین[، هنگامی که نیروهای ایران در منطقه سپاه چهارم عراق پیش‌روی کردند، واحدهای پشتیبانی این سپاه رزمی نیز از بین رفت و چیزی نمانده بود که صدام و همراهان او، که من هم جزء آنها بودم، به اسارت نیروهای ایرانی درآیند. در آن لحظات، رنگ از چهره صدام پریده و بسیار نگران بود. صدام به ما نگاه کرد و گفت: از شما می‌خواهم در صورتی که اسیر شدیم، من و خودتان را بکشید ... .»1

در مقابل، حضرت امام خمینی رحمه الله علیه در نهایت شجاعت و صلابت بود. حجت‌الاسلام رحیمیان که سال‌ها محضر حضرت امام خمینی رحمه الله علیه را درک کرده است، در خاطرات خود می‌نویسد:

«مکرر اتفاق افتاد که در حین تشرف به خدمت‌شان, در همان‌جای همیشگی صدای ضدهوایی یا انفجار، زمین را می‌لرزاند. یک‌بار ساعت حدود هشت و ده دقیقه صبح بود که موج انفجار ناشی از اصابت موشک به نزدیک‌ترین نقطه به جماران، چنان همه‌جا را تکان داد که در اتاق به‌شدت باز شد و به پشت اینجانب که نزدیک در نشسته بودم، خورد. در آن حال، من تمام توجهم به امام رحمه الله علیه بود، ولی هیچ‌گونه تغییر و واکنشی در چهره امام رحمه الله علیه ندیدم. بعد هم باتوجه به اینکه با دستگاه مخصوصی به‌طور مداوم، قلب حضرت امام رحمه الله علیه تحت‌کنترل بود و کمترین تغییر در تپش قلب مبارکشان، روی صفحه مانیتور منعکس و ثبت می‌شد، از یکی از پزشکان مراقب، تحقیق کردم. معلوم شد که این حوادث و صداهای مهیب که برای یک لحظه هم که شده، قلب همه را تکان می‌داد، در مورد حضرت امام که مصداق بارز «کَالجَبَلِ الرّاسِخِ؛ لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ» 2 بودند، نه‌فقط در ظاهر چهره پرصلابت‌شان کمترین تغییری ایجاد نمی‌کرد، حتی در دستگاه‌های عصبی و قلب آکنده از ایمان و توکل‌شان نیز هیچ‌گونه لرزشی به وجود نمی‌آورد؛ چرا که او به حقیقتِ ( ... لَنْ یصیبَنا إِلاَّ ما کَتَبَ اللَّهُ لَنا ... ) 3 واصل شده و چون فقط از «خدا» می‌ترسید و تنها، اراده «او» را حاکم بر هستی یافته بود، دیگر در وجودش جایی برای ترس جز «او» یافت نمی‌شد.»4

شهدای عزیز ما نیز بسیار شجاع بودند و خداوند هم آن‌ها را به بهترین صورت پذیرفت. انسانی که ترسو باشد، تا آخر پای امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نخواهد ایستاد، همان‌طورکه تا آخر پای جمهوری اسلامی نماندند. آن‌هایی که شجاعت داشتند، توانستند از جمهوری اسلامی دفاع کنند و اکنون هم ایستاده‌اند؛ اما راحت‌ترین کار برای افراد ترسو این است که جمهوری اسلامی را کنار بگذارند؛ چون در این صورت، هم مشهور می‌شوند و هم حقوق نجومی می‌گیرند و اختلاس می‌کنند. اما روحیه‌ای که انقلابی باشد، نه دنبال اختلاس است و نه دنبال حقوق نجومی.

منبع

1. روزنامه كيهان، شماره 19232, مورخ 26/8/87، ص 9 (فرهنگ مقاومت).

2. مازندرانی، ملاصالح، شرح اُصول الکافی، ج ۹، ص ۱۸۱.

3. سوره توبه، آیه 51: «... هیچ حادثه ای برای ما رخ نمی دهد ، مگر آنچه خداوند برای ما نوشته و مقرّر داشته است...».

4. رحیمیان، محمدحسن، در سایه آفتاب، ص 108.

##### نمونه هایی از شجاعت

امروز هم مقام معظم رهبری مدظله العالی همان شجاعت را دارد. ایشان در یکی از سخنرانی‌هایش فرمود:

این خاطره را بارها نقل كرده‌ام: در یكی از مجامع بین‌المللی كه نطق خیلی پُرشوری در آنجا علیه تسلط قدرت‌ها و نظام سلطه در دنیا ایراد كردم و آمریكا و شوروی را در حضور بیش از صد هیئت نمایندگی و رؤسای دولت‌ها، به‌نام كوبیدم و محكوم كردم، بعد از آن نطق، عدۀ زیادی آمدند، تحسین و تصدیق كردند و گفتند: «همین سخن شما درست است.» یكی از سران كشورها كه یک جوان انقلابی بود و البته بعد هم او را كشتند، نزد من آمد و گفت: «همۀ حرف‌های شما درست است، منتهی من به شما بگویم كه به خودتان نگاه نكنید كه از آمریكا نمی‌ترسید، همۀ این‌هایی كه در اینجا نشسته‌اند، از آمریكا می‌ترسند. بعد سرش را نزدیک من آورد و گفت: ’من هم از آمریكا می‌ترسم.»1

یکی از شخصیت‌های جالب قبل از انقلاب، فردی به‌اسم صمصام در اصفهان بود که چند نمونه از شجاعتش را می‌خوانیم:

او فردی رِند بود كه ظاهری غلط‌انداز داشت و تظاهر به دیوانگی می‌كرد. عالِمی بود كه گویی نمی‌خواهد دیگران، یا لااقل همۀ دیگران، متوجه عالم‌بودنش شوند.

نقل می‌کنند که روزی طبق شیوۀ معمولش بدون دعوت قبلی و به‌صورت سرزده به مجلس روضۀ مهمی که مقامات و مسئولان شهر ازجمله استاندار و فرماندار وقت و رئیس ساواک اصفهان هم در آن حضور داشتند، وارد می‌شود و بالای منبر می‌رود و می‌گوید که دیروز علوفۀ اسبم تمام شده بود. هرچه توی شهر دنبال جو گشتم تا بدهم بخورد، گیرم نیامد. گشتم و گشتم. خیابان چهارسوق، چهارباغ، پل فلزی، خلاصه هر جا رفتم، مغازه‌ها بسته بود. تا رسیدم به محلۀ جلفا. دیدم یک مغازه باز است. رفتم دیدم شیشه‌هایی گذاشته‌اند بیرون مغازه و می‌فروشند. پرسیدم: «این‌ها چیه؟» گفتند: «آبجو.» گفتم: «علفی، جویی، گندمی، چیزی ندارید بدهم این حیوان زبان‌بسته بخورد؟» گفتند: «نه. فقط آبجو داریم.» گفتم: «عیبی ندارد. کمی آبجو بدهید به این حیوان.» آوردند و گذاشتند جلوی دهانش. حیوان اول یک بویی کشید و بعد سرش را بلند کرد و تکان داد. هر کار کردیم نخورد که نخورد. هرچه اصرار کردم، فایده‌ای نداشت. آخرش عصبانی شدم گفتم: «حیوان! اصلاً تو می‌دانی این چیه؟! این چیزی است که استاندار می‌خورد، فرماندار می‌خورد، رئیس شهربانی می‌خورد، همۀ رئیس‌رؤسای کشور می‌خورند.» یکهو دیدم تا اسم استاندار آمد، حیوان شروع کرد به خوردن آبجو.

قصه که به اینجا می‌رسد، گویا استاندار وقت به‌شدت عصبانی شده و بلند می‌شود که از مجلس بیرون برود، اما صمصام با زرنگی ادامه می‌دهد: «آقای استاندار، تشریف داشته باشید! خاتمۀ منبر است و می‌خواهم برای اعلیحضرت آریامهر دعا کنم.» با این حرف، استاندار مجبور می‌شود بماند. صمصام هم بلند می‌گوید: «خدایا! ده سال از عمر جناب مستطاب آقای استاندار کم کن و به عمر شاهنشاه آریامهر بیفزا!»2

در آن زمان، بیان چنین سخنانی از زبان یک فرد معمولی یا یک منبری دیگر، عواقب بسیار سختی به‌دنبال داشت.

پس از واقعۀ ۱۵خرداد۱۳۴۲ روزی صمصام طبق روال معمول خود وارد یکی از مجالس روضۀ بزرگ شهر شد و روی منبر رفت و گفت:

«من صد دفعه به این سید (امام‌خمینی) گفتم پا روی دُمِ سگ نگذار! ولی قبول نکرد که نکرد. و گرفتار شد!»

این را می‌گوید و بلافاصله از منبر پایین می‌آید. مأموران ساواک می‌روند سراغش و می‌خواهند بازداشتش کنند، ولی او می‌گوید من تنها با اسبم می‌آیم. آن‌ها هم که می‌بینند حریف او نمی‌شوند، می‌پذیرند و صمصام سوار بر اسبش به ادارۀ ساواک مراجعه می‌کند. در اتاق بازجویی، بازجو از او می‌پرسد: «چرا به اعلیحضرت توهین کردی؟» صمصام با انکار می‌پرسد: «چه توهینی؟!» بازجو می‌گوید: «همین که گفتی به خمینی گفته‌ام پا روی دم سگ نگذارد.» صمصام پوزخندی می‌زند و می‌گوید: «استغفرالله! مگر اعلیحضرت سگ است که شما چنین برداشتی کرده‌اید؟» بازجو که چنین می‌بیند، دستور می‌دهد صد ضربه شلاق به صمصام بزنند؛ ولی صمصام خود را از تک‌وتا نمی‌اندازد و می‌گوید: «بله، بزنید! من مستحق این ضربه‌ها هستم! چون عالمِ بی‌عمل بوده‌ام. به دیگران امر‌و‌نهی می‌کردم، بدون آنکه خودم به حرف خودم عمل کنم!» می‌پرسند: «چطور؟» می‌گوید: «همین که به سید گفتم پا روی دم سگ نگذارد، ولی خودم گذاشتم!»3

منبع

1. حسن صدری مازندرانی، _حكایت سلالۀ زهرا__h_، ص۸۹؛ بیانات در دیدار با فرماندهان و پرسنل نیروی هوایی ارتش، ۱۹بهمن۱۳۶۸.

2. نک: مجید هوشنگی، _غبارروبی از چهرۀ صمصام_، قم: عطر یاس، ۱۳۸۸؛ سیداحمد عقیلی، _تخت__‌فولاد اصفهان_، اصفهان: سازمان فرهنگی‌تفریحی شهرداری اصفهان، ۱۳۸۹.

3. نک: مجید هوشنگی، _غبارروبی از چهرۀ صمصام_؛ سید احمد عقیلی، _تخت‌فولاد اصفهان_.

##### سلاطین بزدل

نقطه مقابل شجاعت علما و شهداء، ترس و زبونی سلاطین و پادشاهانی است که علی‌رغم برخورداری از امکانات مختلف، یارای مقابله با متخاصمان را نداشتند. در بین همه ادوار پادشاهی و سلطنت در کشور، دوران قاجار و پهلوی سیاه‌ترین دوران برای ایران است.

در مورد خصایص مظفرالدین‌شاه قاجار مطالب فراوانی گفته و نوشته شده است. یکی از بارزترین ویژگی‌های این شاه قاجار، ترس اوست که بسیاری از نزدیکان وی در مورد این موضوع اتفاق‌نظر دارند. اعلم‌الدوله ثقفی، پزشک مخصوص مظفرالدین‌شاه، در خاطرات خود می‌نویسد:

«مظفرالدین‌شاه از همه‌چیز و همه‌کس می‌ترسید. از رعد و برق و صداهای ناگهانی می‌ترسید. از آدم‌های ناشناسی که برای اولین‌بار پیش و می‌آمدند می‌ترسید ... ؛ حتی از تجسم وقایعی که هنوز صورت نگرفته بود، می‌ترسید. در هر موضوع که زمینه وحشت برایش فراهم می‌شد، کنترل اعصاب خود را از دست می‌داد و صبر و قرارش به‌کلی از کف می‌رفت. در این‌گونه موارد، نوعی تشنج اعصاب عارضش می‌شد که برای تسکین آن محتاج به معالجه و استعمال دوا بودیم».‏

منبع

1. روزنامه رسالت، شماره 7319، مورخ 2/5/۱۳90، ص 17.

#### هزینه سنگین «ترس»

تاریخ گواه است که اگر ملتی از مستکبری بترسد، باید هزینه هنگفت این بزدلی را بپردازد.امروزه بر کسی پوشیده نیست که افرادی که وجهه روشنفکری به خود گرفته‌اند، ترسوترین افراد یک حکومت هستند. آنان برای ترس خود حاضرند کشورشان را به دست چپاول بیگانگان بسپارند. آنها به‌محض اینکه کسی تهدیدی کند، روحیه مقاومت خود را از دست می‌دهند و تنها ادعای شجاعت و دلیری دارند. کسانی که روحیه انقلابی و جهادی دارند، شجاع‌ترین افراد هستند. آنها حتی اگر ابرقدرت‌های عالم نیز تهدیدشان کنند، خللی در روحیه و رفتار آنها وارد نمی‌شود. آنها از خدا می‌ترسند و از غیر او ترسی ندارند.

هزینه سازش‌هایی که به‌دلیل ترس اتفاق افتاده است را باید از ترکیه پرسید که وارث بزرگ امپراطوری عثمانی بود، اما اکنون پس از سه دهه التماس و دادن امتیازهای متعدد برای پذیرش در اتحادیه اروپا، هنوز پشت درِ این اتحادیه انتظار می‌کشد. هزینه سازش را باید از دولت سعودی پرسید که برای جلب‌نظر رئیس‌جمهور جدید آمریکا و همچنین موافقت او با ولیعهدی پسر ملک سلمان، مجبور می‌شوند بیش از 500 میلیارد از بودجه خود را به آمریکا هدیه دهند. بارها و بارها و به‌طور علنی این سخن از زبان شخص ترامپ و وزرای وی شنیده می‌شود که «این گاو شیرده (عربستان) را باید تا آخر دوشید». این کشور ثروتمند با ترسی که از امریکا دارد، خود را به مستعمره‌ای برای آمریکا تبدیل کرده است. هزینه سازش را باید از یاسر عرفات که از اولین رهبران ستم‌ستیز فلسطین بود، پرسید که به‌علت ترس، از مبارزه دست کشید و راه سازش با صهیونیست‌ها را پیش گرفت. فرجام او چه بود؟ او پس از دست دادن با دشمن، محبوبیت و نفوذش را در میان فلسطینی‌ها از دست داد و در نهایت به‌طرز مشکوکی از دنیا رفت.

6. وحدت با خودی و مقابله با دشمن اصلی 1

موفقیت در هر جبهه و در هر جهادی احتیاج به وحدت دارد. وحدت که یکی از لوازم مهم جهاد است به معنی تشخیص دشمن اصلی است. لذا نه تنها باید بتوانیم همفکران خود را بپذیریم، بلکه باید با سعه صدر و پذیرش بالا، از ایجاد تفرقه توسط دشمن بین ما و سایر افرادی که اختلافات جزئی با ما دارند جلوگیری کنیم.

متاسفانه برخی در برهه‌های مختلف نه تنها دشمن اصلی را فراموش می‌کنند بلکه حتی به جای دشمن فرعی، سرگرم اختلافات جزئي و تفاوت‌های کوچک می‌شوند.

یکی از زیبایی‌های خلقت، تفاوت‌ها و اختلافاتی است که به طور طبیعی در طبیعت ما، یا در طبع ما وجود دارد. شما یک فرش را نگاه کنید، چقدر زیباست، این زیبایی در اثر تفاوت بین رنگ‌ها پدیدآمده است. اما آن زیبایی در فرش، در اثر ترکیب آن تفاوت‌ها است. پس تفاوت و اختلاف در این‌گونه موارد نه‌تنها بد نیست بلکه لازم و ضروری است. چرا مرد و زن با هم ازدواج می‌کنند؟ چون زن و مرد تفاوت‌هایی دارند، تمام زیبایی زندگی پذیرش این تفاوت‌ها، ترکیب این تفاوت‌ها و مدیریت این تفاوت و اختلافات است.

مشکل از آنجا شروع می‌شود که آدم‌ها نخواهند این تفاوت را بپذیرند، یا این تفاوت‌ها و اختلافات را عامل دشمنی و کینه‌توزی در جمع خودشان یا جامعۀ خودشان قرار دهند. ما امروزه ایرانی داریم با ترکیب جمعیتی متفاوت و زبان‌ها و گویش‌ها و سلیقه‌های متفاوت، این ترکیب ترک، لر و کرد، عرب و فارس و... ایرانی زیبا را خلق کرده است. اما مشکل آنجاست که دشمنان بشریت، این ترکیب تفاوت‌ها را می‌خواهند تبدیل به تعارض و ضدیت کنند. جامعه را سلاخی کنند؛ از این ترکیب زیبا در بیاورند، آنها را گروه گروه کنند.

نقطه شکست جوامع، عدم مدیریت صحیح تفاوت‌ها و تبدیل ترکیب تفاوت‌ها به تعارض تفاوت‌ها هست. پس خیلی باید روی ترکیب این تفاوت‌های طبیعی در جامعه فکر کرد؛ حالا کدام عامل هست که می‌تواند قوی‌ترین عامل برای ترکیب بین تفاوت‌ها باشد؟ بعضی‌ها نژادپرستی را عامل وحدت می‌دانند. این هنر نیست، هنر آنجاست که شما بتوانی با پذیرش همۀ اختلافات، یک ترکیب ایجاد کنید. مثل اینکه آقا همۀ فرش سفید باشد، این قشنگ هست، یا نه ترکیب رنگ‌های متفاوت، به فرش زیبایی داده است؟ نژاد یا گوش به‌تنهایی نمی‌تواند عامل پایدار و قوی برای حفظ وحدت و شکوه یک جامعه باشد.

مهم‌ترین عامل مستحکم برای ترکیب یک جامعه، همدلی جامعه است؟ پس هم زبانی کافی نیست برای حفظ یکپارچگی جامعه؛ همدلی کار خداست2، بعد خدا می‌فرماید همدلی با محوریت ولایت محقق می‌شود؛ فرمود:

( وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْها کذلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ ) 3

یعنی همگی با هم به ریسمان خدا یعنی ولایت چنگ بزنید، و متفرق نشوید. بعد خدا یادشان می‌آورد که به‌خاطر دین دشمنی‌ها، تبدیل به الفت قلبی شد. این همدلی‌ها را خدا رسماً به رسمیت می‌شناسد؛ از جهنم تفرقه خدا شما را نجات داد لذا پیغمبر صلی الله علیه و اله در اولین اقدام، در مدینه، جامعه را یکپارچه کرد. عقد اخوت بین مؤمنین برقرار کرد.

مدیریت ولایت و شیوه حکمرانی ولایت، جامعه را یک‌پارچه می‌کند. همان‌طور حضرت زهرا علیها السلام فرمودند: «امامت ما، عامل یکپارچگی جامعه است»4 چقدر مسئله انسجام جامعه مهم است، از بین همۀ کارکردهای مدیریت ولایت، به ایجاد یکپارچگی جامعه حضرت اشاره کردند.

اما مدیریت طاغوت چگونه جوامع را مدیریت می‌کند؟ بر اساس سیاست تفرقه بنداز و حکومت کن. مدل مدیریت فرعون این‌طوری بود که جامعه را تک پاره و سلاخی کرده بود. 5

در میدان جنگِ سخت، تشخیص موقعیت دشمن چندان دشوار نیست. می‌توان دشمن را دید و حرکات او را سنجید و متناسب با عملیات او، واکنش مناسب نشان داد؛ اما در جنگ‌های غیر سخت، دیگر تشخیص دشمن و سنجیدن رفتار او بسیار دشوار است. دشمن که گاهی در قالب یک دوست با چهره‌ای به‌ظاهر خیرخواهانه وارد عمل می‌شود، باعث فریفتن بخشی از نیروهای خودی می‌شود و چه‌بسا دوستان با یکدیگر دشمن شوند و از دشمن واقعی غفلت ورزند. قرآن‌های بر سر نیزه را می‌بینند و قرآن ناطق را تنها می‌گذارند. عدم تشخیص درست و دقیق دشمن، می‌تواند لطمات بزرگ و سهمگینی در پی داشته باشد. تاریخ اسلام تاکنون با آسیب‌های بزرگی از این ناحیه روبرو شده است.

منبع

1. این فصل از کتاب «راه‌های نفوذ دشمن» و «دوگانه‌های سرنوشت ساز» اثر حجت الاسلام راجی استخراج شده است.

2. ( وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ ) (الأنفال : 63 )

3. آل‌عمران، 103.

4. « إِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة» (الاحتجاج، ج1، ص99)

5. ( إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعا ) (قصص،4)

بخش 2: لوازم جهاد تبیین

1. جهاد اکبر1

جهاد تبیین1

بخش اول: چیستی و اهمیت جهاد تبیین

Begin WebGozar.com Counter code End WebGozar.com Counter code